چرا رییس جمهور اقتصاد را به دیپلماسی گره می زند؟

چرا رییس جمهور اقتصاد را به دیپلماسی گره می زند؟

جمله «کلید حل مشکلات در شرایط فعلی کشور سیاست خارجی است» مهم ترین جمله ای است که شیخ حسن روحانی از بامداد روز 25 خرداد تا حالا گفته است.

وی دیروز این جمله را در مکانی مناسب بر زبان آورد؛ در وزارتخارجه و در حین معرفی فردی مناسب: محمد جواد ظریف.

این جمله از این جهت مهم نیست که میزان توجه دولت آینده به سیاست خارجی را نشان می دهد، بلکه از این جهت مهم است که عملا در کوتاه ترین بیان ممکن راهبرد کل دولت و نوع نگاه رییس چمهور به مسائل کلان کشور را آشکار می کند.

وقتی رییس جمهور می گوید کلید حل مشکلات کشور در مقطع فعلی سیاست خارجی است یعنی ریشه این مشکلات را در سیاست خارجی می داند. کدام مشکلات؟ قاعدتا باید مقصود آقای روحانی قبل از همه مشکلات اقتصادی باشد. کدام سیاست خارجی؟ آنجا هم شیخ روحانی نباید مقصودی غیر از پرونده هسته ای و مذاکرات مرتبط با آن داشته باشد.

به عبارت ساده تر آقای رییس جمهور می گوید منشا مشکلات اقتصادی کشور در مدیریت پرونده هسته ای و تحریم ها نهفته است.

این عبارت چندان غریب نیست. شبیه همین حرف ها را قبل از انتخابات از آقای روحانی و ولایتی شنیده ایم. پس از آن هم روزی نیست که امریکایی ها بر این ارتباط تاکید نکنند.

تا امروز امید ما این بود که آقای رییس جمهور در دام هزینه کردن از سیاست خارجی برای اقتصاد نیفتد چرا که این دقیقا همان کاری است که غربی ها می خواهند و بیش از 4 سال برنامه ریزی آنها در چارچوب پروژه «تغییر محاسباتی» اساسا هدفی جز این نداشته است که مقام های کشور ما به این جمع بندی برسند که باید میان بهبود اقتصادی یا تداوم سیاست هسته ای فعلی یکی را انتخاب کنند.

ممکن است آقای روحانی بگوید چنین مقصودی ندارد و قصد دارد بدون کوتاه آمدن از اصول سیاست خارجی، شرایط بین المللی را به نحوی بحهبود ببخشد که نتیجه آن رونق اقتصادی در داخل باشد.

این اما به آن سادگی که جناب شیخ پنداشته امکانپدیر نیست به چند دلیل:

نخست، وقتی طرف غربی به این جمع بندی برسد که ایران علاج دردهای اقتصادی خود را کاهش تحریم ها می داند، برای گرفتن امتیازهای بیشتر به تحریم ها خواهد افزود. تجربه عملی بیش از 10 سال پرونده هسته ای این موضوع را ثابت کرده است که اگر دشمن حس کند رفتار ما تابعی از شدت فشارهاست، تنها کاری که می کند این است که به فشارهای خود اضافه کند.

دوم، این آقای روحانی نیست که شرایط کاهش تحریم ها را مشخص می کند. کار آقای روحانی تا همین جاست که اعلام کند سیاست خارجی گشاینده قفل های بسته بر درب اقتصاد کشور است. از اینجا به بعد دیگر نوبت امریکایی هاست که بگویند در ازای لغو فلان بخش از تحریم ها چه می خواهند. مطمئنا با ادبیاتی که آقای دکتر روحانی در پیش گرفته دولت امریکا انگیزه ای نخواهد دشت که پیشنهاد آلماتی 1 را از روی میز بردارد و پیشنهادی بهتر را جایگزین آن کند در حالی که اگر ایشان مراقب آدرس هایی که در اظهارات خود به غربی ها می دهد بود این بسیار محتمل بود که دولت امریکا با بازنویسی پیشنهاد آلماتی موافقت کند همچنان که در مقطعی با بازنویسی پیشنهاد بغداد به شکلی غیر منتظره موافقت کرد.

سوم، این سخنان جناب شیخ دوباره بازار و مردم را نسبت به سرنوشت مذاکرات شرطی خواهد کرد. وقتی این اتفاق بیفتد اولین نتیجه آن عقیم شدن مذاکرات است. در این شرایط 1+5 امیدوار به اینکه فشار داخلی تیم مذاکره کننده را به تسلیم وادار کند گارد خود را می بندد و از ارائه پیشنهادهای بهتر یا هرگونه انهطاف در مذاکرات خودداری می کند و مردم نیز در داخل فرآیند طبیعی فعالیت اقتصادی را رها می کنند و به انتظار مذاکرات می مانند. از آقای روحانی که خود یک دیپلماست ورزیده است  توقع این بود که تا می تواند با هدف ایجاد آرامش در بازار و ایجاد فراغت برای تیم مذاکره کننده پیوند بین مذاکرات و اقتصاد را قطع کند نه اینکه خود نیز بر عمق این پیوند تاکید نماید.

آخرین نکته هم این است که اگر راهبرد قتصادی آقای روحانی امید بستن به کاهش فشارها در بیرون باشد، ماشین اقتصادی ایشان زمانی طولانی در جا خواهد زد. پیش فرض تدوین یک سناریوی مذاکراتی قدرتمند این است که تیم اقتصادی بنا را بر این بگذارد که فشارهای بیرونی نه فقط کم نمی شود بلکه اضافه هم خواهد شد و با این پیش فرض به دنبال یافتن راه حلی برای مشکلات کشور باشد. تنها در این صورت است که دیپلکات ها می توانند خوب مذاکره کنند و طرف مقابل هم انگیزه ای برای امتیاز دهی خواهد داشت. این البته مطلقا به این معنا نیست که مذاکره کنندگان نباید برای کاهش فشار تحریم ها تلاش کنند. اتفاقا برعکس، سخن بر سر این است که تنها زمانی می توان انتظار دریافت یک امتیاز بزرگ از طرف مقابل داشت و از هیچ اصلی هم کوتاه نیامد که چیوند اقتصاد و مذاکرات از طریق تلاش برای خودکفایی داخلی –چه واقعا و چه به لحاظ روانی- قطع شده باشد.

 تا آنجا که به امریکایی ها و اسراییلی ها مربطو ب می شود هیچ حسن نیتی در کار نیست. دلسوزی هم وجود ندارد. طرف مقابل فقط به میزانی که بترسد یا مجبور باشد به شما امتیاز خواهد داد.

این مقاله روز دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۲ در پایگاه برهان کار شده است.

 

تهدیدهای روحانی

4 تهدید اصلی دولت روحانی

دولت آقای حسن روحانی در همین ابتدای کار با تهدیدهای مهمی مواجه است که اگر گامی جدی برای علاج آنها برندارد، ظرف چند ماه خود را با موانعی غیر قابل عبور رویارو خواهد دید.

در حوزه اجتماعی مهم ترین تهدید برای دولت روحانی این است که اجازه بدهد غربی ها و رسانه ها، افراد و منابع وابسته به آنها به ذهنیت و انتظارات افکار عمومی از دولت شکل بدهند. تجربه گذشته بویژه از مذاکرات استانبول 2 به این سو نشان داده است که طرف غربی انرژی بسیار زیادی روی گروگان گرفتن افکار عمومی ایران و شرطی کردن آن درباره مسائل ویژه از جمله مذاکرات صرف می کند. اگر دولت آقای روحانی در همین ابتدای کار در مسئله مهم سخن گفتن با مردم خودمان کاهلی کند و اجازه بدهد که امریکایی ها و اروپایی از طریق شبکه های ماهواره ای شان با مردم ما سخن بگویند و آنچه می گویند هم هیچ معارض جدی در داخل نداشته باشد، در کمتر از چند ماه خواهد دید که افکار عمومی نسبت به موضوعاتی مانند مذاکرات هسته ای و کاهش تحریم ها دچار انتظارات غیر واقعی بسیار حادی شده و بازار نسبت به این تحولات به نحو شرطی رفتار می کند. این بدترین اتفاق برای دولتی است که می خواهد زمان کافی برای یافتن یک راه حل معقول داشته باشد. راه حل فوری این است که دولت و تیم مذاکره کننده آن همانقدر که برای افکار عمومی خارج از ایران و دولت های طرف مذاکره خود وقت می گذارد برای ملت ایران هم وقت بگذارد و منطق رفتار خود و استدلال های حمایت کننده آن را در فواصل زمانی کوتاه و به تفصیل برای مردم بازگو کند.

در حوزه اقتصادی هیچ تهدیدی برای دولت اساسی تر از این نیست که روند افزایش قیمت در حوزه کالاهای اساسی تسریع شود. می توان دید که دولت امریکا با صحنه گردانی پس پرده اسراییل درصدد آن است که تورم در حوزه کالاهای اساسی تبدیل به کمبود شود و مردم هر چه بیشتر به این سمت سوق داده شوند که حداقل های حیات اقتصادی آنها وابسته به امتیاز دهی در سیاست خارجی است. دولت باید مراقبت کند که 17 قلم کالای اساسی فهرست شده در مصوبات شورای عالی امنیت ملی با جهش قیمتی مواجه نشود. راه حل، قبل از آنکه واردات بیشتر باشد، آرامش دادن به بازار، پرهیز از سیاه نمایی بیش از حد درباره کارنامه دولت گذشته و اصلاح نظام ترخیص کالا از گمرک و منطبق کردن آن با شرایط تحریم است.

همین جا تذکر یک نکته لازم است و آن هم این است که اخیرا دیده می شود که وزرای دولت یازدهم به جای تمرکز بر مدیریت حوزه مسئولیتی خود، تیم های کاری ویژه برای آنچه نام آن را گزارش وضعیت کشور به مسئولان گذاشته اند تشکیل داده و درصدد آن هستند که در 2-3 ماه آینده انرژی اصلی خود را صرف انتقاد از اسلاف خود به جای تمرکز بر حل مشکلات مردم قرار بدهند. بدتر این است که حتی شنیده شده خود رییس جمهور متقاضی اصلی چنین گزارشهایی بوده است. دولت باید بداند که اگر وقت خود را صرف انتقام کشیدن از گذشتگان بکند آن وقت کم نیستند کسانی که درصدد مقابله با آن برآیند با این تفاوت که منتقدان بیرون از دولت نشسته اند و مسئولیتی ندارند اما دولت مسئول زندگی مردم است و اگر وقت خود را در این بگو مگوها تلف کند، در زمانی کوتاه خواهد دید که از اولویت های بسیار بزگتر غافل شده است.

از این مهم تر، انتقاد بیش از حد از کارنامه گذشتگان عملا معنایی جز سیاه نمایی وضعیت کشور پیش چشم افکار عمومی ندارد. ممکن است برخی تصور کنند این به نفع دولت است چرا که مردم خواهند فهمید که دولت چه وضعیتی را تحویل گرفته و بنابراین عملا توقعات آنها تعدیل می شود اما در واقع موضوع برعکس است. اگر دولت در سیاه نمایی وضع کشور افراط کند، عملا اتفاقی که خواهد افتاد این است که بازار و فعالان اقتصادی و سرمایه گذاران خرد که روشن شدن موتور اقتصاد عمیقا وابسته به تحرکات آنهاست در نوعی یاس فرو می روند و با متوقف شدن فرآیند مبادله و تجارت و تولید آرزوهای دولت برای ایجاد رونق نسبی در حوزه کسب و کار بر باد می رود. بنابراین دولت باید در مقابل وسوسه سیاه نمایی مقاومت کند و وقت و فرصتی اگر دارد روی اصلاح وضع موجود متمرکز نماید.

در حوزه سیاست خارجی مهم ترین تهدید دولت این است که  از موضع پایین، بدهکارانه و سازش طلبانه وارد مذاکرات شود. اکنون غربی ها می گویند می خواهند فرصتی به روحانی بدهند تا حرفش را بزند. مقصودشان این است که می خواهند ببینند آقای روحانی بنای عذرخواهی از رفتار انقلابی ایران اسلامی را دارد یا نه. اگر تیم مذاکره کننده دولت آقای روحانی در نشان دادن انعطاف از خود افراط کند، این جمع بندی را در ذهن امریکایی ها تثبیت خواهد کرد که منعطف تر شدن ایران محصول فشارهاست و بنابراین با بیشتر کردن فشارها می توان انعطاف بیشتری را هم از ناحیه آن مشاهده کرد. به این ترتیب دوران جدیدی از فشار بر کشور آغاز می شود که ابعاد آن به هیچ وجه با گذشته قابل مقایسه نخواهد بود. مهم ترین تهدید تیم حسن روحانی در سیاست خارجی این است که بدون فهم استراتژی دشمن به تاکتیک های آن حمله کند. اگر دشمن به این جمع بندی برسد که استراتژی اش صحیح بوده و در حال جواب دادن است هر گز آن را کنار نخواهد گذاشت.

در حوزه سیاست داخلی اما هیچ تهدید برای دولت روحانی مهم تر از گرایش به چپ نیست. خوشبختانه در کابینه پیشهادی آقای دکتر روحانی بیشتر به عملگرایی و مهارت توجه شده بود تا گرایش های سیاسی. اما در ادامه راه حفظ این روحیه دشوارتر خواهد شد. خصوصا در دو حوزه فرهنگ و امنیت دولت روحانی به زودی به آزمون های مهمی مواجه می شود. در حوزه فرهنگ مهم ترین چالش، تلاش یک جریان شناخته شده برای ایجاد جبهه فرهنگی ضد انقلاب اسلامی با استفاده از امکانات دولت (در وزارت ارشاد و سازمان میراث فرهنگی) و تکرار تجربه دوم خواهد بود و در حوزه سیاست داخلی تهدید اصلی ناشی از همگرایی برخی محافل داخلی و خارجی برای فشار به دولت درباره سرنوشت سران و زندنیان فتنه است. اگر دولت در این دو حوزه مراقبت نکند و در دام دستور کاری را که ضد انقلاب تدوین کرده بیفتد، عملا باید یک سال آینده خود را از دست رفته بداند. گرایش به چپ تنها چیزی که روی دست دولت خواهد گذاشت درگیری های نهادی سنگین، ناتوانی از پاسخ گویی به مطالبات اقتصادی و اعتبار زدایی از ادعای معتدلانه دولت است. 

این مطلب روز شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۲ در خبرگزاری تسنیم منتشر شده است.

 

پرسش هایی از آقای ظریف در جلسه رای اعتماد

پرسش هایی از آقای ظریف در جلسه رای اعتماد

جلسه رای اعتماد مجلس به وزرای کابینه آقای روحانی فرصت بسیار خوبی است تا اندکی از ابهامی که در مواضع آقای محمد جواد ظریف درباره رویکردهای کلان امنیت ملی بویژه مسئله هسته ای وجود دارد کاسته شود.

سکوت آقای ظریف درباره موضوع هسته ای کمی طولانی شده است. به جز ارزیابی کلی و تقریبا خالی از جزئیاتی که اخیرا از جانب ایشان در کتاب «آقای سفیر» منتشر شده، جامعه تحلیلی کشور اطلاع دقیقی از ارزیابی ایشان از وضعیت فعلی و تاکتیک ها و راهبردهایی که برای خروج از این وضعیت در نظر گرفته است ندارد.

روز رای اعتماد فرصتی است برای اینکه از دیدگاه های آقای ظریف در این حوزه اندکی راززدایی شود. سوال های زیر، تلاشی است برای کمک به نمایندگان مجلس و همچنین خود آقای ظریف تا تصویری هر چه واقعی تر از خود به افکار عمومی، نظام تصمیم سازی راهبردی کشور، نخبگان و همچنین طرف های مذاکراتی ایران در گروه 1+5 عرضه کند.

1- نخستین سوال این است که آقای ظریف دوران جدید فرآیند اعتماد سازی را چگونه کلید خواهد زد؟ شیخ حسن روحانی تا کنون دو بار در دو کنفرانس خبری به ما گفته است که همچنان عقیده دارد تنها راه حل مسئله هسته ای ایران اعتمادسازی است. ما معنی این حرف را به خوبی می دانیم و بیش از دو سال در فاصله سال های 2002 تا 2005آن را آزموده ایم. سوال این است که دوران جدید اعتمادسازی دقیقا چه ساختاری خواهد داشت و تا چه حد شبیه گذشته خواهد بود؟ آقاس ظریف ارائه چه مقدار اطلاعات به کشورهای غربی را مجاز می داند؟ اگر فرآیند اعتمادسازی مستلزم تعطیل کردن تمام یا بخشی از تاسیسات حساس هسته ای کشور بود، ایشان چه توصیه ای به نظام خواهد کرد؟ همچنین اگر فرآیند اعتمادسازی منجر به پیشنهادی شبیه پیشنهاد 5 اوت 2005 به ایران شد که در آن غربی ها گفته بودند پس از تعطیلی تاسیسات هسته ای ایران برای دانشمندان بیکار شده شغل پیدا خواهند گرد، آقای ظریف چه واکنشی نشان خواهد داد؟

2- دومین نکته این است که اگر آقای ظریف و تیم مذاکره کننده اش جایی وسط کار دریافتند که درباره محاسبات غرب و هدف گذاری های راهبردی آن اشتباه می کرده اند و برای امریکا تشدید تحریم ها حتی از ساخته نشدن سلاح هسته ای توسط ایران هم مهم تر است و تحریم نه بخشی از دیپلماسی با اهداف عدم اشاعه بلکه بخشی از یک استراتژی امنیتی برای براندازی نظام است، آقای ظریف در پیش گرفتن چه سیاستی را به نظام توصیه خواهد کرد؟ اگر دولت امریکا در حین مذاکره با آقای ظریف و همکارانش به تشدید تحریم ها ادامه داد، از دید آقای ظریف چه سناریوهای مقابله ای قابل بررسی است؟ آیا اساسا ایران باید به فکر طراحی برای پاسخ دهی به تحریم ها باشد یا نه؟

3- آقای ظریف چه ضمانتی ارائه خواهد داد که ورود به فاز جدید اعتمادسازی با گروه 1+5 ارزش امتحان کردن دارد؟ بار قبل که ایران 5/2 سال خود را درگیر فرآیند اعتمادسازی کرد، نتیجه فاجعه بار از آب درآمد. چه ضمانتی هست که این فرآیند این بار به نتیجه ای بهتر ختم شود؟ اساسا آقای ظریف ارزش فناوری غنی سازی را چقدر می داند و عقیده دارد تا کجا باید برای آن هزینه داد؟ سقف هزینه مجاز و معقول تا کجاست؟ در سال های 2003-2005 آقای ظریف و دوستانشان عقیده داشتند محکم ترین تضمینی که می توان از غربی ها گرفت این است که مناسبات ایران و غرب تا حدی ارتقا پیدا کند که به هم زدن آن برای هیچ کدام از دو طرف نصرفد. آیا ارتقاء روابط میان ایران انقلابی و غرب سکولار تا این حد بدون دگرگونی در ماهیت یکی از دو طرف امکانپذیر است؟ فرض کنیم باشد، آیا غرب به دیگر دوستان خود اجازه تسلط به چنین فناوری را داده است؟ در دوران 2003-2005 دو طرف با دو هدفگذاری کاملا متفاوت وارد مذاکرات شدند یا لااقل چنین وانمود می کردند: طرف غربی به نام دریافت تضمین های عینی عملا خواهان توقف کل برنامه غنی سازی در ایران بود و اساسا هرگز غنی سازی را به عنوان بخشی از یک برنامه هسته ای صلح آمیز نپذیرفت؛ در حالی که طرف ایرانی تصور می کرد انتهای فرآیند اعتماد سازی تداوم بی دردسر غنی سازی خواهد بود (یا چنین وانمود می کرد.) تجربه نشان داد این غربی ها بودند که به هدف خود رسیدند نه طرف ایرانی. آیا اکنون الگویی متفاوت در ذهن آقای ظریف هست؟

4- پرسش مهم دیگر این است که آقای ظریف  ما به ازاها و خطوط قرمز را چگونه تعریف خواهد کرد؟ می دانم که ایشان خواهد گفت تصمیم گیرنده نیست و تصمیمات سطح بالا را اجرا می کند اما سوال این است که اگر از ایشان مشورت خواسته شود چه مشورتی خواهد داد؟ ایران در پیشنهاد مسکو غنی سازی 5 درصد را خط قرمز خود اعلام کرده، ما به ازای همکاری بیشتر با آژانس را –همان که آقای روحانی نام آن را شفاف سازی گذاشته است- لغو تحریم های یک جانبه قرار داده و ما به ازای غنی سازی 20 درصد را لغو تمامی تحریم ها. آیا آقای ظریف این معادله را قبول دارد؟ اگر نه، چه معادله ای را جایگزین آن خواهد کرد؟ اگر آقای ظریف از منظر حقوق بین الملل در معرض این پرسش قرار بگیرد که قطعنامه های شورای امنیت حق ایران را تعلیق کرده یا اعمال آن را، چه جوابی خواهد داد؟ آیا اساسا بخشی از برنامه هسته ای ایران هست که برای آقای ظریف ولو بلغ ما بلغ خط قرمز باشد؟

5- مرزهای شفاف سازی از دید آقای ظریف تا کجاست و شفاف سازی به عنوان وظیفه انجام خواهد شد یا به عنوان بخشی از یک مدالیته توافق شده و در مقابل ما به ازای های مشخص؟ در سال های 2003-2005 نه فقط پروتکل الحاقی اجرا شد بلکه دسترسی هایی فراتر از پروتکل هم به آژانس داده شد که آقای ناصری در گفت و گو با نگارنده نام آنها را دسترسی های شفاف ساز می گذاشت و عقیده داشت برای جلب اعتماد غرب لازم است. این دسترسی ها نه مشکلی را حل کرد و نه ما به ازایی داشت. حتی سقف و کف هم نداشت و عملا صرف اراده آژانس برای آن تولید حق می کرد. در همین فرآیند بود که بخش بزرگی از اطلاعات محرمانه و سری کشور در اختیار سرویس های غربی قرار گرفت و ابزار فشار و بهانه جویی آنها را -تا همین حالا – مهیا کرد؟ وقتی آقای روحانی و آقای ظریف از شفاف سازی حرف می زنند حدود و ثغور این مفهوم تا کجاست؟ آیا دوباره ما به یک فرآیند طولانی مدت اصلاح و تکمیل اظهار نامه های چند هزار صفحه ای باز خواهیم گشت؟ آیا این شفاف سازی برنامه های آینده ایران را هم شامل می شود؟

6- نظر آقای ظریف در باره اطلاعات واضح ارائه شده از سوی برخی منابع معتبر امریکایی مبنی بر اینکه نهایتا امریکا قصد اجرای مدل افریقای جنوبی را در ایران دارد چیست؟ در این مدل از ایران خواسته می شود بپذیرد زمانی یک برنامه تسلیحات هسته ای داشته، سپس از ایران خواسته می شود نقشه راهی طولانی مدت برای مطمئن شدن غرب از اینکه این برنامه اکنون دیگر متوقف شده را اجرا کند و نهایتا در انتهای این فرآیند –که معلوم نیست چقدر طول بکشد- درباره در اختیار داشتن بخشی از یک برنامه صلح آمیز هسته ای با ایران مذاکره خواهد شد. اگر چنین نقشه راهی در مقابل آقای ظریف گذاشته شود او چه واکنشی نشان خواهد داد؟

7- آیا آقای ظریف پیشرفت های فنی را پشتوانه دیپلماسی و باعث افزایش قدرت چانه زنی می داند یا اینکه عقیده دارد این پیشرفت هایی فقط دردسرهای مذاکراتی برای دیپلمات ها را افزایش می دهد؟ اساسا نگاه آقای ظریف به پیشرفت های فنی 8 سال گذشته در برنامه هسته ای چیست و قیمت آنها را چقدر می داند و خود اگر بود تا چه میزان پیشرفت فنی در برنامه هسته ای را توصیه می کرد؟

8- آیا آقای ظریف عقیده دارد غرب در نگرانی اش درباره ما حق دارد؟ در منازعه هسته ای میان ما و غرب، تا چه حد حق با غربی هاست و چرا؟

9- از دید آقای ظریف امریکا برای شکل دادن به یک فرآیند مذاکراتی محترمانه یا برای شکل دادن به یک توافق نهایی چقدر قابل اعتماد است؟ آیا امریکا در هدف گذاری های اعلامی اش درباره ایران صادق است؟ مذاکره مستقیم دو جانبه تا چه حد ضروری است و چه منافعی برای ما دارد؟ آیا امریکا در اینکه می گوید نگران ساخت سلاح هسته ای در ایران است، صادق است؟ امریکا چقدر قدرت تصمیم گیری مستقل از اسراییل را دارد؟ و مسئله اسراییل یک مسئله ایدئولوژیک است یا یک مسئله منطبق با منافع ملی یا هر دو؟

10- آقای ظریف بهترین راه قطع فشارها بر ایران را چه می داند؟ آیا هیچ فرآیند اعتمادسازی و مذاکراتی وجود دارد که در کوتاه مدت به تعدیل تحریم ها بینجامد؟ ما به ازاهایی که غرب در مذاکرات آلماتی 1 به ایران پیشنهاد داد (کاهش آمادگی فردو در ازای عدم اجرای تحریم طلا و پتروشیمی) چقدر ارزشمند است؟ به طور کلی، آقای ظریف راه کاهش تحریم ها را افزایش توان و خودکفایی داخلی می داند یا اعتمادسازی با غرب و امتیازدهی در حوزه هسته ای؟ آیا آقای ظریف می تواند ضمانت کند که حتی اگر در حوزه هسته ای ضمانت و امتیازهایی داده شود حتما طرف امریکایی وارد کاهش موثر تحریم ها در حوزه مالی و انرژی خواهد شد؟ اساسا با شناختی که آقای ظریف از دینامیسم تصمیم سازی در امریکا دارد، آیا سیاست داخلی در امریکا اجازه کاهش موثر تحریم ها را می دهد؟

 این یادداشت روز سه شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۲ در خبرگزاری تسنیم منتشر شده است.

پیشنهادبه نمایندگان مجلس

2 اصل راهنما برای جلسه رای اعتماد

روز دوشنبه زمانی که نمایندگان مجلس به داوری درباره کابینه پیشنهادی حسن روحانی بپردازند، برای نخستین بار پس از 24 خرداد صف بندی های سیاسی بازآرایی خواهد شد. تا آنجا که به کابینه پیشنهادی مربوط است تمام دوهفته گذشت صرف لابی با مجلس شده است. مجلس نیز بیش از آنچه که از آن توقع می رفت تصویری لابی پذیر ازخود به نمایش گذاشته است؛ آنقدر که می بینیم برای نخستین بار صدای برخی نمایندگان هم درآمده است؛ ظاهرا دولت روحانی با سرعتی زیاد در حال معکوس کردن همه آن چیزهایی است که در دولت احمدی نژاد بدل به سنت –یا برخی معتقدند بدعت- شده بود. با این حال، هنوز هیچ کس دقیقا نمی داند کابینه شیخ تا کجا توانسته نظر مجلس را جلب کند. روشن است که در هر حال کسانی –احتمالا اکثریت کابینه- اعتماد نمایندگان را جلب خواهند کرد و عده ای هم البته رای نمی آورند. آنچه از رای آوردن یا نیاوردن این یا آن فرد خاص مهم تر است این است که مجلس بر اساس کدام معیارها واصول به داوری درباره مردان روحانی خواهد پرداخت. اصولی که یک تصمیم براساس آن گرفته می شود بسیار مهم تر از خود آن تصمیم است.

این نوشته مقدمه ای است بر یک مجموعه اصول که احتمالا راهنمای عمل نمایندگان اصولگرای مجلس در جلسه رای اعتماد به کابینه روحانی خواهد بود.

1- نخستین اصل این است که فتنه گران، حامیان آنها، آنها که دل درگرو فتنه دارند، آنها که با فتنه مرزبندی نکردند و آنها که اگر کار به دستشان بیفتد قصد تکرار فتنه را دارند، نباید جایی درکابینه حسن روحانی داشته باشند. در میان وزرای پیشنهادی حسن روحانی هستند چند نفری که در سال 88 جزو حامیان اصلی و مشاوران امین میرحسین موسوی بودند و پس از 88 هم کسی مرزبندی یا عذرخواهی از آنها به یاد ندارد. عدم اعتماد به این افراد که زمانی با یک کودتای مهیب علیه رای مردم و علیه مشروعیت نظام همراهی کرده اند و هنوز هم زبانشان نمی چرخد که یک کلمه در جبران آن کار بگویند، تکلیف قطعی مجلس است. این کار البته به روحانی هم کمک خواهد کرد. واقع بینانه است اگر اینطور به مسئله نگاه کنیم که روحانی خود نیز دراعماق دل با این کار مخالف نخواهد بود. تقریبا همه آن چند نفری در کابینه که مشهور به حمایت از فتنه اند، با فشار به روحانی تحمیل شده اند و هر کدام از آنها سهم یک پدرخوانده پشت پرده است که روحانی نتوانسته به او نه بگوید. اگر مجلس به وظیفه خود در قبال این افراد به درستی عمل کند، باری را از دوش شیخ برداشته است که شاید خود او توان زمین گذاشتن آن بار را به دلایلی قابل درک نداشت.

2- اصل دوم این است که اولویت های دولت باید بر اولویت های مردم منطبق باشد. دموکراسی فقط این نیست که دولت با رای اکثریت مردم روی کار بیاید. این کف کار است. معنای حقیقی دموکراسی این است که دولت اولویت های خود را بر اولویت های مردم منطبق کند به این معنا که همان چیزهایی را بخواهد و به همان ترتیبی بخواهد که مردم می خواهند و به خاطر آنها به آن رای داده اند. از 24 خرداد به این سو هیچ ناظری در این باره تردید نکرده است که توقع اصلی مردم از طرف پیروز در انتخابات تمرکز فوری بر حل مشکلات اقتصادی است. مجلس باید در فرآیند رای اعتماد به شیخ کمک کند تا این تمرکز را به بهترین وجه ممکن در کابینه اش ایجاد نماید. دو عامل برای تحقق این امر کلیدی است: نخست اینکه فقط باید به کسانی رای اعتماد دادکه قبول داشته باشند اولویت شماره یک کشور اقتصاد است و و در همین ابتدای کار بپذیرند که انرژی خود، امکانات دولت و اعتماد ملت را خرج دست به یقه شدن با این و آن، و تکرار تجربه تلخ احمدی نژاد در دو سال آخر برای جنگیدن با ساختار نظام نخواهند کرد. عامل دوم، توان اجرایی برای محقق کردن برنامه هایی است که دولت روی آن توافق می کند. کابینه پیرمردها در معرض یک خطر بزرگ یعنی مدیریت نیابتی است. وقتی آقای وزیر به اقتضای سنش نمی تواند روزانه بیش از 4-5 ساعت کار کند، روشن است که عملا کار به دست دیگران خواهد افتاد و به نوعی رونق دوران آقازاده ها فرا خواهد رسید. این اصل دومی است که مجلس باید مراعات کند.

از این دو اصل که بگذریم، دیگر جای آسان گیری است. اگر وزیر معرفی شده نسبتی با فتنه ندارد و به لحاظ اجرایی هم تواناست، نباید درباره مسائل دیگر مته به خشخاش گذاشت. آقای روحانی باید فرصت آن داشته باشد که در زمانی کوتاه کابینه را از آب و گل درآورده و عمل به وعده هایش را آغاز کند.

این مقاله روز ۲۰ مرداد ۱۳۹۲ در خبرگزاری تسنیم منتشر شده است.

 

آسیب شناسی گزارش دهی های احمدی نژاد از منظر روانشناسی اجتماعی

چرا به دل نمی نشیند

گزارش های احمدی نژاد به دل نمی نشیند. با وجود اینکه می دانیم –و سخت گیر ترین منتقدان هم می دانند- که بسیاری از آمارهایی که او می دهد در واقع درست و محصول زحمات گاه بی نظیر دولت های نهم و دهم –بویژه نهم-است، اما باز افکار عمومی نگاهی ناباورانه، گاه توام با نوعی خشم پنهان نسبت به این گزارش ها دارد.

حتی برای کارشناسان هم که برخی شان خوب می دانند بخش عمده این آمارها صحیح است و به واقع پرکاری دولت های نهم و دهم استاندارهای کار اجرایی در کشور را بسیار بالاتر از آن برده که تا پیش از آن بود، باز هم دل و دماغی برای دفاع از این آمارها و حتی تکرار آنها ندارند.

از منظر روان شناسی اجتماعی مفید است که بپرسیم چرا چنین است؟

چند دلیل مهم وجود دارد. نخستین دلیل این است که گزارشگر سخت بی اعتبار است. این گزارش ها از زبان کسی شنیده می شود که به دلایل بسیار متنوع اکنون اعتبار چندانی برای حرف او نزد مردم باقی نمانده است. رفتار آقای احمدی نژاد خصوصا در دو سال گذشته آنچنان آکنده از بی تدبیری بوده است که گوشی برای شنیدن سخنان او –ولو حق- نمانده است. احمدی نژاد اکنون یکی از کارآمدترین افراد در کشور برای از ریخت انداختن زیباترین گزارش هاست. رفتار عصبی و خشن او در محیط سیاسی، برخوردهای متکبرانه اش حتی با نزدیک ترین دوستان، ابراز استغنایش از جامعه حزب اللهی کشور، ترجیح دادن دعوا ودرگیری به مذاکره و حل مسئله، نشاندن مچ گیری و افشاگری به جای رعایت شان خود و نظام، بی حرمتی به بسیاری از آنچه همواره در چشم مردم محترم بوده ااست، ادبیات متوهمانه به جای واقع نگری، مسئولیت ناپذیری و انداختن مسئولیت کارها به دوش این و آن، ترک خدمت به مردم و تبدیل شدن به مدافع بی چون و چرای یک باند خاص، نمک نشناسی و پشت پا زدن به دینی که به نهادهای انقلابی داشت و ... فقط بندهای آغازین فهرست بلندی است که می توان نام آن را مکتب سیاسی احمدی نژاد گذاشت. این مکتب قبل از هرکس و بیش از هر کس به خود او صدمه زده و بی اعتبارش کرده است. او در حق خیلی ها ظلم کرد اما بزرگترین ظلم را به خودش کرد؛ آن هم با بوجود آوردن فضایی که در آن هیچ کس حتی گزارش درست و حرف حق او را هم به چیزی می گیرد.

دلیل دوم این است این گزارش ها با احساس عمومی درباره وضعیت کشور منطبق نیست. این درست است که احساس عمومی یک مفهوم دارای حد و مرز مشخص نیست و در واقع هیچ کس نمی تواند ادعا کند احساس او شاخصی از احساس کل جامعه است؛ با این حال، فکر می کنم در موقعیتی هستیم که بتوان گفت آنچه علی العموم مردم از زندگی و سفره خود حس می کنند شباهتی به این چیزی که آقای احمدی نژاد می گوید ندارد. این باز به این معنا نیست که آنچه او می گوید لزوما و در همه موارد نادرست است. نه چنین نیست. اما این مقدار هست که مردم نمی توانند میان این اعداد و ارقام و جملات منططنی که پر است از صفات تفضیلی –اولین، برترین، بزرگترین، ...- با آنچه روزانه در سوپر سر کوچه شان می بینند ارتباط برقرار کنند. یک جنبه از مسئله بی شک به این برمی گردد که آقای رییس جمهور همه چیز را نمی گوید یا در مقایسه هایی که ترتیب می دهد از معیارهای دو و گاهی چندگانه استفاده می کند و طرفین مقایسه را عند الاقتضا طوری انتخاب می کند که نتیجه همیشه به نفعش تمام شود. بخش دیگر هم مربوط به عملیات رسانه ای دولت در دو سال گذشته است که تمام ظرفیت های خود را صرف زد و خورد سیاسی –آن هم به سخیف ترین شکل ممکن و با دوستان- کرده و هرگز به ارائه بخشی از این واقعیت ها به مردم نپرداخته است و بنابراین این حرف ها –تا آن جا که درست است- به گوش مردم کاملا جدید و بلکه غریب می آید.

دلیل سوم، سبک گزارش دهی آقای احمدی نژاد است. گزارش های آقای احمدی نژاداز کارنامه اش به گونه ای ارائه می شود که گویی ما اگر به قله نرسیده باشیم دست کم در یک قدمی آن ایستاده ایم. مهم تر از این، آقای رییس جمهور طوری حرف می زند که مخاطب احساس می کند ایشان هیچ ضعف و خطایی در کار خود نمی شناسد و هر چه کرده عین ثواب و حقیقت و خدمت بوده است. جایی هم مشکلی اگر هست مربوط به این است که دشمنان سنگ انداخته اند، قلم دست دشمن بوده یا اینکه نگذاشته اند ایشان هر کاری دلش می خواسته بکند. تحت این شرایط مردم به خوبی می توانند بفهمند که آقای رییس جمهور عمیقا اهل اغراق و بلکه توهم است. حسی که با شنیدن حرف های احمدی نژاد به آدمی دست می دهد این است که او حقیقتا نسبت به خود شگفت زده است و دائما در حال تحسین خویش است و میان خود و دیگران فاصله ای چنان بزرگ می بیند که نمی تواند عمق تشکرش از خودش را پنهان کند. این احساس هم به لحاظ روانشناختی قابل مطالعه است و هم اینکه در مخاطب اثری در حد دلزدگی شدید به جا می گذارد.

آخرین دلیل –که سهم آن را مطلقا نباید کوچک گرفت- البته مربوط فضایی است که دشمن در ذهن برخی از مردم ساخته است گویی در این دولت جز خرابکاری اتفاقی نیفتاده است. دولت احمدی نژاد در یال های گذشته دائما خود را در معرض تهمت قرار داده و دشمنان هم البته از تهمت زدن کم نگذاشته اند. احمدی نژاد در این سال ها در جنگیدن با دوستان و راه رفتن روی اعصاب آنها که زمانی از عمق جان دوستش داشتند ماهرتر بوده تا نبرد با دشمن بنابراین طبیعی است دشمنی که صحنه را تا این خالی و بلکه مستعد دیده، برای جا انداختن ذهنیت مورد نظر خود از دولت با تمام نوات عمل کرده باشد. احمدی نژاد زبان دشمن را به روی همه، به روی انقلاب و از جمله به روی خودش چنان گشاده کرده است که زمانی دراز طول خواهد کشید تا بتوان برای این زبان های گشاده فکری کرد.

آقای احمدی نژاد نیاز به گزارش دهی ندارد. او بیش از هر چیز محتاج درون نگری است و سپس سوال جوابی سخت با منتقدانی که البته او را منحرف می دانند ولی دشمن نه.

 این مقاله در تاریخ  ۱۳ مرداد ۱۳۹۲ روی پایگاه اینترنتی برهان منتشر شده است.

روحانی و مسئله اسراییل

چه کسی به منافقین گفت علیه روحانی خبرسازی کنند؟

خبرسازی جدید منافقین درباره وجود یک تاسیسات هسته ای مخفی در ایران و به میان کشیدن پای حسن روحانی به عنوان کی از بانیان این تاسیسات کذایی را باید اعلام جنگ صهیونیست ها به دولت منتخب در ایران دانست.

کسانی که ظرف سال های گذشته با مسائل امنیت ملی درگیر بوده اند به خوبی می دانند که رژیم صهیونیستی اصلی ترین حامی، منبع تغذیه، سیاستگذار و طراح پس صحنه گروهک منافقین است. از این حیث، هیچ کشوری در جهان به پای رژیم جعلی اسراییل نمی رسد. زمانی که منافقین در لیست گروه های تروریستی امریکا و اروپا قرار داشتند، سران آنها آزادانه به اسراییل سفر می کردند و از مشورت های اطلاعاتی، رسانه ای و عملیاتی رده های مختلف این رژیم برخوردار بودند. بخش اعظم بودجه گروهک ترویستی نفاق هم هواره توسط صهیونیست ها تامین شده است. سخاوت اسراییلی ها در مقابل این گروهک چنان بوده که گاه برخی محافل امریکایی هم از این متعجب می شدند که چگونه این گروهک برای یک سخنرانی چند دقیقه ای به برخی مقام هیا سابق امریکایی رشوه های چند صد هزار دلاری پیشنهاد می کند یا در روزنامه ای مانند نیویورک تایمز به یکباره یک صغحه تمام را می خرد و برای خود آگهی تبلیغاتی چاپ می کند.

پیوند اسراییل با گروهک نفاق، وقتی به پرونده هسته ای ایران برسیم، بسیار عمیق تر می شود. از لحاظ اطلاعاتی صهیونیست ها تغذیه کنندگان اصلی این گروهک درباره خبرهای گاه و بیگاهی هستند که ظرف یک دهه گذشته درباره برنامه هسته ای ایران منتشر و ادعا کرده اند که این خبرها ازجنبه های پنهان برنامه هسته ای ایران پرده بر می دارد. البته فرآیند خبرسازی و جعل سند اسراییلی ها علیه برنامه هسته ای ایران در واقع فرآیندی بسیار بزرگتر و پیچیده تر از آن است که بار آن فقط بر عهده منافقین گذاشته شده باشد. فی المثل اکنون دیگر برای همه طرف های درگیر با موضوع روشن است که بخش بزرگی از اسنادی را که آژانس ادعا می کند از منابع آزاد به دست آورده و نشان دهنده وجود یک برنامه هسته ای ایران نظامی در ایران است اسراییلی ها جعل کرده اند. روزنامه گاردین چندی پیش احتیاط و پرده پوشی را کنار گذاشت و به صراحت گفت که این ارزیابی اکنون کاملا فراگیر شده و ادعاهای آژانس درباره برنامه هسته ای ایران را تحت الشعاع قرار داده است.

با این حال، نقش منافقین در این فرآیند همواره برجسته بوده و احتمالا تا آینده قابل پیش بینی همینطور هم باقی خواهد ماند. منافقین روز پنج شنبه گذشته ادعا کردند که یک تاسیسات هسته ای محرمانه در نزدیکی شهر دماوند یافته اند که معدن شرق یا کوثر نام دارد. تا اینجای کار چندان عجیب نبود چرا که هم ایران و هم دیگر طرفهای مرتبط با موضوع هسته ای ایران دیگر به خبرسازی های گاه به گاه این گروهک که عمدتا با انگیزه جلویگری از اوت شدن کامل یا جذب منابع مالی و جلب توجه رسانه ای انجام مب شود عادت کرده اند. نکته ای که این بار قصه را کمی متفات می کرد این بود که منافقین ادعا کرده بودند که حسن روحانی رییس جمهور منتخب ایران نقش اصلی را در برپاسازی این تاسیسات ایفا کرده است. این مهم نیست که این خبرسازی تا چه باید جدی گرفته شود چرا که منافقین عملا حتی از جعل یک خبر بدون تناقض هم عاجزند و در حالی ادعا کرده اند روحانی در ساخت این تاسیسات دخیل بوده است که یادشان رفته در زمان مورد ادعای آنها یعنی سال 2006 روحانی مسئولیت پرونده هسته ای ایران را به علی لاریجانی تحوسل داده بود و اساسا دیگر در جمع تصمیم گیرندگان این موضوع قرار نداشت.

آنچه مهم است این است که این گروهک می خواسته به هر نحو ممکن روحانی را درگیر یک مسئله دارای حساسیت برای غرب بکند. گفتیم که منافقین بویژه در امور مربوط به پرونده هسته ای ایران بدون اجازه اسراییلی ها آب هم نمی خورند بنابراین در خبرسازی جدید آنها سخنی از حسن روحانی به میان آمده معنایی جز این ندارد که صهیونیست ها پس پرده نقشه ای دارند.

در واقع فهم اینکه ماجرا چیست اصلا دشوار نیست. اسراییل از همان روز نخست انتخاب حسن روحانی به عنوان رییس جمهور ایران عصبی ترین واکنش ها را نشان داد. در اروپا و امریکا بودند کسانی که گفتند امیدوارند روحانی به میدان آمده باشد تا گذشته خود را تکرار و مجددا برنامه هسته ای ایران را به نام اعتمادسازی متوقف کند و به همین دلیل گوشه و کنار در مواردی روی خوشی هم به او نشان دادند اما در اسراییل قصه کاملا متفاوت بود. صهیونیست ها از همان ساعت اول همچون ماتم زدگان تاسف خود را از این اتفاق در ایران ابراز کردند و از روز 25 خرداد به این سو درباه ایران سخن نگفته اند الا اینکه این عصبانیت از لابلای کلام آنها هویدا بوده است.

اینکه چرا اسراییل مطلقا به روحانی روی خوش نشان نداد و با روی کار آمدن او بسیار رادیکال برخورد کرد چند دلیل مهم دارد:

1- صهیونیست حس می کنند رییس جمهور بودن کسی مانند روحانی که احتمالا به سمت انعطاف در مقابل غرب حرکت خواهد کرد و شفافیت بیشتری را درباره برنامه هسته ای ایران خواهد پذیرفت، توان دروغ سازی و جعل سند آنها درباره این برنامه را به نحو اساسی ضربه پذیر می کند. از دید آنها وقتی کسی در ایران سرکار باشد که خود داوطلبانه بگوید خواهان شفافیت بیشتر است، دیگر کار برای طرفی چون اسراییل که همچنان مدعی است یک جنبه نظامی در برنامه هسته ای ایران وجود دارد بسیار سخت خواهد شد.

2- دومین علت این برآشفتگی این است که اسراییلی ها تصور می کنند لحن ملایم و به دور از حاشیه سازی روحانی توان آنها برای تهدید نمایی ایران و اجماع سازی در جامعه جهانی بر ضد آن را کاهش خواهد داد. بنیامین نتانیاهو نخست وزیر رژیم جعلی اسراییل زمانی گفته بود روزی نیست که حداقل با رهبر یکی از کشورهای جهان درباره خطر برنامه هسته ای ایران حضوری یا تلفنی مذاکره نکند. حالا اسراییلی ها نگرانند که رهبران جهان دیگر چندان علاقه ای برای گوشن دادن به ادعاهای آنها درباره ایران نداشته باشند.

3- از همه مهم تر، اسراییل نگران است که حضور حسن روحانی غرب را برای ارائه پیشنهادهای بهتر به ایران خصوصا در حوزه کاهش تحریم ها وسوسه کند و رژیم تحریم –که به گفته وزیر خارجه انگلیس مدت های طولانی برای اعمال آن زحمت کشیده شده- سست شود. برای اسراییل تحریم ایران از همه چیز حتی از ساخته نشدن سلاح هسته ای توسط ایران هم مهم تر است. اساسا اسراییلی ها کل بساط سند سازی و عملیات روانی و مذاکره و تهدیدو سر وصدا درباره برنامه هسته ای ایران را به این دلیل به راه انداخته اند که بتوانند جهان را متقاعد کنند که باید هر چه بیشتر ایران را به لحاظ اقتصادی تحت فشار گذاشت. برای اسراییل در نهایت براندازی نظام و روزیارو قرار گرفتن مردم و نظام است که اهمیت دارد نه برنامه هسته ای که خود بهتر از هر کسی می دانند ادعاها درباره غیر صلح آمیز بودن آن تا چه حد بی پایه است.

به این 3 دلیل اسراییل ها حین روحانی را برای راهبرد خود خطرناک می دانند و این احتمال به  زودی منجر به شکل گیری شکافی جدید میان آنها از سو و اروپا و امریکا از سوی دیگر خواهد شد که مایلند از فرصت روی کار آمدن فردی چون روحانی استفاده کنند و ایران را مجددا در مسیر اعتمادسازی قرار بدهند.

خبرسازی از سوی منافقین –بخوانید اسراییل- درباره دست داشتن روحانی در تاسیس یک تاسیسات مخفی اتمی آغاز ویارویی شیخ حسن روحانی و صهیونیست هاست. اسراییل تصور می کند روحانی بازی اگرچه ممکن است امتیازهایی بدهد ولی بازی لولو سازی از برنامه هسته ای ایران را مختل می کند و به همین دلیل ظاهرا تصمیم گرفته شده است که چهره او به عنوان یک فرد متمایل به تعامل با غرب مورد حمله قرار گیرد و تصویری جایگزین آن شود که می گوید روحانی پس پرده خود یکی از سازندگان سلاح هسته ای در ایران است.

هر چقدر خوش بینی ارپا و امریکا برای روحانی یک تهدید است، او باید بدبینی اسراییلی ها را برای خود فرصت بداند. آغاز سم پاشی اسراییل علیه او علامت خوبی است و باید قدر آن را دانست. روحانی باید در هر معادله ای که می نویسد یک پارامتر منفی به نام اسراییل را دخیل کند.

مقاله منتشر شده در خبرگزاری تسنیم در تاریخ جمعه ۲۱ تیر ۱۳۹۲.

 

روحانی و مسئله چپ

روحانی و مسئله چپ

اول- یکی از مهم‌ترین مسائلی که حسن روحانی با آن مواجه خواهد بود این است که نسبت خود را با پدیده‌ای به نام چپ روشن کند. آنچه من در اینجا چپ نامیده‌ام در واقع سرجمع کسانی است که به طور سنتی خود را اصلاح‌طلب دوم‌خردادی می‌نامیده‌اند با آنها که در سال 88 فتنه نام گرفتند. چپ اکنون ادعا می‌کند انتخابات 24 خرداد را برده است. خواهیم دید این ادعا را تا چه حد می‌توان جدی گرفت اما این مساله اصلی نیست. مساله اصلی این است که حسن روحانی به عنوان برنده انتخابات 24 خرداد، خود چه فهمی از این مساله دارد و چپ را چگونه تحلیل می‌کند. چپ اکنون در 4 حوزه مدعی است:

1- چپ خود را برنده فضای سیاسی می‌داند و نتیجه می‌گیرد این امر محصول تفوق گفتمانی است که در حوزه اجتماعی پیدا کرده است. جریان چپ ادعا می‌کند در حوزه سیاسی برنده شده چون پیش‌تر در حوزه اجتماعی برنده شده است.

2- چپ مایل به بازگشت به ساختار نظام است ولی هنوز خود درک درستی از این مساله ندارد که این بازگشت به معنای تبدیل شدن به بخشی از سختار سیاسی نظام است یا اینکه بناست با استفاده از امکانات دولت دوباره بساط اپوزیسیونیسم در دولت پهن شود؟

3-  چپ ادعا می‌کند حسن روحانی انتخابات 24 خرداد را برده است چون خود تبدیل به یک چهره اصلاح‌طلب شد و چون اصلاح‌طلبان از او حمایت کردند.

4-  چپ ظاهرا مایل است گذشته خود را تکرار کند و معتقد، مصر و مدعی است این تکرار به دست حسن روحانی رخ خواهد داد.

درخشان‌ترین گذشته چپ آنطور که خودشان می‌گویند دوران دوم خرداد است بنابراین از دید آنها ایده‌آل دولت یازدهم این است که بدل به دوم خرداد دوم شود. چپ می‌گوید دولت روحانی جز این گزینه‌ای ندارد و پس‌پرده نسخه‌ای هم آماده کرده است در این باره که چگونه می‌توان دوم خردادی دیگر خلق کرد.

دوم: آیا جریان چپ برنده انتخابات 24 خرداد بوده است. 2 طیف از تحلیل‌ها درباره نتیجه انتخابات 24 خرداد وجود دارد که هر دو عمیقا گمراه‌کننده است. یک تحلیل این است که گفته شود روحانی رای آورد چون اصولگرا بود. اگرچه تبار سیاسی حسن روحانی به جریان راست نزدیک‌تر است تا چپ ولی تا آنجا که معیار تمییز اصولگرایی از غیر اصولگرایی وقایع سال 88 است روحانی را به معنای مرسوم کلمه نمی‌توان اصولگرا دانست. در واقع به عقیده من جریان اصولگرا نیازی هم ندارد که اصرار کند روحانی اصولگراست چرا که اساسا در انتخابات 24 خرداد به روحانی نباخته است که حالا برای تولید اعتماد به نفس ضرورتی به اصولگرا جا زدن او باشد. اصولگرایان در 24 خرداد اولا به خودشان باختند و ثانیا به میراثی که احمدی‌نژاد به جا گذاشته بود. به خودشان باختند چون نتوانستند در زمان درست تکلیف خود را تشخیص بدهند و توفیق عمل به آن را پیدا کنند (و با این حال بیش از 45 درصد رای آوردند) و به احمدی‌نژاد باختند چون عملا در تبدیل شدن به منتقدان صریح کارنامه او کاهلی کردند (و در مواردی اصرار کردند که ما ادامه احمدی‌نژاد یا یک احمدی‌نژاد جدید هستیم.) بنابراین روحانی اصولگرا نیست و ما اصولگرایان انتخابات 24 خرداد را باخته‌ایم. اما آیا معنای این سخن که روحانی اصولگرا نیست این است که روحانی اصلاح‌طلب به مفهوم دوم خردادی کلمه یا جزو همفکران سازمان مجاهدین، حزب مشارکت و مجمع روحانیون است؟ خود او می‌گوید چنین نیست، مردم هم‌چنین شناختی از او ندارند و اصلاح‌طلبان هم اخیرا این نغمه را ساز کرده‌اند که روحانی از ما نیست و هرلحظه ممکن است از دست در برود. حدود 18 میلیون رای روحانی در این کشور رای چپ نیست. چپ هرگز این مقدار رای نداشته و امروز هم ندارد. این رای، رای به توقف وضع موجود بود و البته اصلاح‌طلبان در اینکه جامعه متقاعد شود روحانی مهم‌ترین کسی است که جدی‌ترین مرزبندی را با وضع موجود دارد نقش ایفا کردند. چپ نمی‌تواند رأیی را که احمدی‌نژاد و برخی اصولگرایان برای روحانی جور کردند به نام خود بزند چرا که اگر اینطور بود معنا نداشت که گزینه‌ای مانند عارف را که به همه معانی ممکن اصلاح‌طلب خالص‌تری است کنار بگذارد و به گزینه‌ای متوسل شود که اکنون باید صبح تا شب نقشه بکشند که چگونه از فاصله‌گیری روز‌افزون او با خودشان جلوگیری کند.

سوم: پروژه تبدیل کردن 24 خرداد به دوم خرداد دوم ابعاد مهمی دارد که الیت امنیتی و سیاسی جریان اصلاحات (و فتنه در پس و پشت آن) اکنون با جدیت در حال پیگیری آن است. چند نکته مهم در اینجا هست:

1-  برای چپ ظاهرا چندان مهم نیست که در دولت روحانی پست‌های حساس بگیرد، مهم‌تر برای صحنه‌گردانان امنیتی این جریان این است که بتواند زیر عبای شیخ سامان سیاسی خود را احیا کنند. منظور از احیای سازمان سیاسی چپ اولا به صحنه بازگرداندن دوباره کادرهای ارشد، ثانیا بازگشایی احزاب و ثالثا احیای زیر‌ساخت‌های رسانه‌ای و مطبوعاتی است. چپ تصور می‌کند اگر روحانی صرفا فضای کافی برای انجام این عملیات را در اختیارش قرار بدهد، به خواسته اصلی خود رسیده است. چپ تصور می‌کند اگر بتواند سازمان کار سیاسی خود را دوباره احیا کند خواهد توانست ظرف 4 سال آینده دولت را از روحانی بگیرد. برای چپ، روحانی ابزار گذار و لذا یک رئیس‌جمهور یک دوره‌ای است.

2- برنامه کار چپ در دولت روحانی دوم خردادیزه کردن گفتمان دولت او است. هیچ نشانه‌ای از اینکه سران این جریان در مذاکرات خود با حسن روحانی علاقه‌ای به حل مشکلات اقتصادی کشور داشته یا پیگیر برنامه‌هایی ویژه در این حوزه باشند وجود ندارد. چپ اکنون به این می‌اندیشد که چگونه می‌تواند گفتمان حسن روحانی را به گفتمان خود نزدیک کند. برای این کار تمرکز چپ روی گرفتن پست‌های حساس غیراقتصادی در کابینه روحانی بویژه در حوزه‌های اطلاعات، ارشاد، علوم و کشور است. نشانه‌هایی هست که تا امروز سران چپ جز درباره این حوزه‌ها با روحانی مذاکره نکرده‌اند. گذشته از اینکه چپ می‌خواهد فضای امنیتی را روی خود سبک کند، این نوع مواجهه با دولت حسن روحانی معنایی جز این ندارد که از دید چپ ایده‌آل روحانی این است که تبدیل به یک خاتمی دیگر شود. برای این منظور روحانی از جانب چپ برای تمرکز روی حوزه‌های اجتماعی و فرهنگی، بازگرداندن الیت چپ به وزارت اطلاعات، چیدن نیروهای چپ در بدنه استانداری‌ها و فرمانداری‌ها و در نهایت آغاز درگیری‌های ساختاری و گفتمانی با نظام تحت فشار قرار خواهد گرفت و هر چه در این حوزه عمیق‌تر شود از اولویت شماره یک خودرو دولتش که ایجاد ثبات و سپس بهبود اقتصادی است فاصله می‌گیرد و به این ترتیب پشتوانه اجتماعی خود را –که گفتیم درصد محدودی از آن متعلق به چپ است- به سرعت از دست خواهد داد. روحانی بزودی در معرض این پرسش بزرگ قرار خواهد گرفت که میان مطالبات ضد‌ساختاری چپ و مطالبه فزاینده اجتماعی درباره حل مشکلات اقتصادی کدام را بر دیگری ترجیح خواهد داد.

سرمقاله روزنامه وطن امروز در روز ۱۲ تیر ۱۳۹۲

چرایی انتخاب روحانی

ارزیابی اولیه از انتخابات ۲۴ خرداد ۹۲

این متن گفت وگویی با پایگاه تحلیلی برهان است که روز ۲ تیر ۱۳۹۲ منتشر شده است.‏

* تحلیل‌گران معتقد بودند در این دوره از انتخابات، با وجود شرایط اقتصادی نابسامان مردم و با توجه ‏به فتنه‌ی 88، سطح اعتماد عمومی به نظام کاهش یافته است. بنابراین تقریباً همگی به سرد بودن ‏فضای مشارکت مردم اذعان داشتند. به نظر شما، این دل‌سردی با مشارکت 70درصدی مردم چطور ‏توجیه‌پذیر است؟ ‏

‏- من تصور می‌کنم که اگر مفهوم مشارکت را مستقل از نتیجه‌ تحلیل کنیم، یعنی اگر فقط در مورد علل مشارکت ‏حداکثری در این انتخابات صحبت کنیم، چند عامل کلیدی وجود دارد. عامل اول اینکه مردم ایران، اعم از طبقه‌ی ‏متوسط و محروم، نارضایتی اقتصادی خود را به پای دولت نوشتند، نه به پای کلیّت نظام سیاسی. به عبارت ‏دیگر، به موازات کاهش مشروعیت دولت، مشروعیت نظام سیاسی کاهش پیدا نکرد؛ بلکه نظام سیاسی به این ‏دلیل که امکان گردش قدرت بین گروه‌های مختلف و امکان جایگزین شدن دولت فعلی را با دولت جدیدی (با ‏رویکردی تا حدودی متفاوت) فراهم کرده و زیرساخت لازم را برای آن مهیا نموده است، همچنان از منظر افرادی در ‏ایران دارای مشروعیت کافی و حتی مشروعیتی فراتر از استانداردهای معمول تلقی می‌شود. بی‌شک مشارکت ‏سیاسی در حجم فعلی، بدون باور عمیق به مشروعیت نظام، نمی‌توانست رخ بدهد.‏

‏ بنابراین من فکر می‌کنم که به طور خلاصه، اولین عاملی که باعث ایجاد مشارکت فعلی شد این بود که دشمن ‏خارجی و جریان انحراف، ظرف دو سال گذشته، در نوشتن مسئولیت ناکامی‌های خود به پای نظام، مقصر جلوه ‏دادن نظام و مسئولیت‌زدایی از خود، شکست خوردند. این مشارکت در درجه‌ی اول حاوی این پیام است که مردم ‏منشأ مشکلات را به درستی تشخیص دادند.‏

‏ نکته‌ی دوم این است که این مشارکت در کنار نقد گذشته، محصول امید به آینده است. اگر مردم امیدی به حل ‏مشکلات در چارچوب سیستم فعلی نداشتند و به این جمع‌بندی رسیده بودند که هر چقدر هم به سیستم زمان ‏بدهند سیستم قادر به حل مشکلات آن‌ها نخواهد بود و اگر نارضایتی تبدیل به ناامیدی شده بود، آن گاه عملاً ‏مشارکت در مقیاس فعلی تحقق‌پذیر نبود؛ چون زمینه‌ی روانی و سیاسی لازم برای این مشارکت وجود نداشت.‏

‏ عامل سوم این است که یکی از ویژگی‌های دوران هشت‌ساله‌ی 84 تا 92، مرجعیت‌زدایی از گروه‌های مرجع در ‏جامعه بود. این گروه‌ها یا مرجعیت خود را به طور کامل از دست دادند یا توان مرجعیت آن‌ها برای تولید فکر و ‏بسیج‌گری سیاسی تنزل یافت. به موازات این کاهش مرجعیت، توان گفتمان‌سازی، متقاعدسازی و بسیج‌گری ‏سیاسی مقام معظم رهبری رشد کرد. بدین ترتیب، به یک معنا این مشارکت پاسخ به دعوتی بود که رهبری از ‏ماه‌ها قبل به منظور ضرورت مشارکت مردم در صحنه‌ی سیاسی کشور مطرح کردند که آن را در ادامه توضیح ‏خواهم داد.‏

‏ این امر نشان‌دهنده‌ی این است که به ویژه پس از فتنه‌ی 88، مرجعیت مقام معظم رهبری، هم در بین طبقه‌ی ‏متوسط و هم در بین طبقه‌ی محروم، رشد کرده است. اکنون مردم رهبری را به عنوان نماد آرامش، قاطعیت ‏به‌‌موقع، خردورزی و حاکمی که قادر به سالم‌سازی سیستم است می‌شناسند. به عقیده‌ی من، همین نکته ‏یکی از عوامل اصلی تولیدکننده‌ی مشارکت فعلی است. اگر مرجعیت‌زدایی از گروه‌های مرجع به جایگاه رهبری ‏هم کشیده شده بود، این حجم از مشارکت سیاسی نمی‌توانست در کشور رخ دهد.‏

‏ عامل بعدی که به نظر من بسیار حیاتی است این است که در حال حاضر جمع‌بندی جامعه، به ویژه طبقه‌ی ‏متوسط، این است که ازهم‌گسیختگی سیاسی و کاهش اقتدار نظام باعث بروز هرج‌و‌مرج، کاهش ثبات در ‏سیستم سیاسی و در نتیجه، باعث کاهش شانس حل شدن مشکلات آن‌ها خواهد شد. اگر فرض را بر این ‏بگذاریم که انتخابات 92 انتخاباتی اساساً اقتصادمحور بوده، که به نظر من همین طور است، آرای 24 خرداد ماهیتاً ‏آرای اقتصادی بود و باید از آن تحلیل طبقاتی اقتصادی به عمل آورد.‏

‏ آنچه ما در 24 خرداد دیدیم این بود که مردم حس می‌کنند باید در جامعه حدی از ثبات سیاسی وجود داشته ‏باشد تا نظام در موقعیتی قرار بگیرد که بتواند برای حل مشکلات مردم تصمیمات بزرگ بگیرد. گرفتن تصمیمات ‏بزرگ در حوزه‌ی اقتصادی، مستلزم داشتن پشتوانه‌ای چشمگیر در حوزه‌ی سیاسی است. به نظر من، این همان ‏ارتباطی است که حضرت آقا بین حماسه‌ی اقتصادی و حماسه‌ی سیاسی برقرار کردند: حماسه‌ی سیاسی ‏مشروعیت و اقتدار کافی را برای خلق حماسه‌ی اقتصادی فراهم می‌کند، در غیر این صورت، اگر دولت ضعیفی در ‏ایران بر سر کار می‌آمد یا نظام در موقعیتی قرار می‌گرفت که نمی‌توانست از انتخابات به عنوان پدیده‌ی ‏تولیدکننده‌ی ثبات استفاده کند (مانند انتخابات سال 88 که تبدیل به موتور تولید بی‌ثباتی شد)، آن گاه دولتی که ‏بر سر کار می‌آمد قادر به مدیریت فضای اقتصادی و گرفتن تصمیمات بزرگ اقتصادی نبود. بدون جراحی‌های بزرگ ‏اقتصادی، بی‌تردید قادر نخواهیم بود در کوتاه‌مدت مشکلات را تسکین دهیم. من این چهار عامل را دلیل آرای 24 ‏خرداد می‌دانم.‏

از لحاظ جامعه‌شناسی، پیروزی نامزد طیف اعتدال و اصلاحات را در انتخابات چگونه تبیین می‌کنید؟

من معتقد هستم که رأی 24 خرداد اساساً رأی به خاستگاه اقتصادی بود، نه آن طور که عده‌ای تصور می‌کنند ‏رأی به خاستگاه سیاسی یا ایدئولوژیک. اگر حتی چنین سرچشمه‌هایی برای این رأی وجود داشته باشد، ‏سرچشمه‌های ضعیفی هستند. دشمنان خارجی نیز از ماه‌ها قبل روی این موضوع تأکید کردند که انتخابات 24 ‏خرداد (به تعبیر آن‌ها، انتخابات ژوئن) اقتصادمحور خواهد بود و مطالبات اقتصادی کوتاه‌مدت مهم‌ترین عاملی است ‏که به رأی مردم شکل می‌دهد. من تصور می‌کنم که اینجا چند نکته‌ی حساس و حیاتی وجود دارد.‏

‏ اولین نکته این است که مردم در 24 خرداد این پیام را به ما رساندند که قاطعانه خواستار پایان مدیریت فعلی بر ‏کشور هستند. به یک معنا، اتفاقی که در جمعه‌ی انتخابات افتاد، واکنش قدرتمند اجتماعی به انحرافاتی بود که ‏در دولت گذشته رخ داد و عملاً این دولت را از ویژگی‌های کاری بودن، مردمی بودن و انقلابی بودن تهی کرد. ‏مهم‌ترین کار جریان انحرافی این بود که دولت را از نقاط قوت خودش دور کرد و آن را وارد حاشیه‌هایی کرد که ‏همواره جزء نقاط ضعف دولت‌های بعد از انقلاب بوده است.‏

‏ آقای احمدی‌نژاد و تیم‌های اقتصادی و سیاسی ایشان، که در دو سال گذشته عملاً جنگ با ساختار را به جای ‏تعامل با ساختار و حل مشکلات مردم برگزیدند، اولین و مهم‌ترین مسبب وضعیت فعلی هستند. پتانسیل تغییر در ‏کشور، فوق‌العاده قوی بود. به عقیده‌ی من، به همین دلیل، مردم حتی به آقای جلیلی هم رأی ندادند، چون او را ‏نمادی از تداوم وضع موجود و دولت آقای احمدی‌نژاد می‌دانستند. این رأی واکنشی به دولت آقای احمدی‌نژاد و به ‏معنای یک انرژی عظیم اجتماعی خفته در پسِ یک مفهوم، به نام فرار از وضع موجود بود. بر این عبارت تأکید ‏می‌کنم: تمنای توقف وضعیت موجود.‏

مهم این بود که وضع فعلی متوقف شود. اینکه وضع بعدی چیست مهم نبود و شاید مردم حتی نمی‌توانند ارزیابی ‏کنند که در آینده با چه دولتی مواجه خواهند شد. حتی خود دولت جدیدی که بر سر کار خواهد آمد معلوم نیست ‏چه خواهد کرد. مردم می‌خواستند این وضع متوقف شود و همین توقف، موضوعیت و اصالت داشت.‏

‏ عامل دوم راجع به رأی آقای روحانی است. البته درباره‌ی منشأ رأی آقای روحانی باید تأمل بیشتری کرد. ایشان ‏تبدیل به نماد اعتراض به وضع موجود شد. آن وجه از شخصیت آقای روحانی رأی آورد که جنبه‌ی نمادین داشت. ‏آقای روحانی نه به سبب کارنامه‌اش رأی آورد، نه به سبب برنامه‌ها، شخصیت و تیمش؛ هیچ کدام از این‌ها ‏عوامل اصلی نبودند. اصلی‌ترین عامل موفقیت ایشان این بود که اجماع جریان اصلاح‌طلب، یعنی جریان ‏اپوزیسیون دولت فعلی، روی آقای روحانی پیامی را به جامعه منتقل کرد و جامعه هم‌ زمان زیادی برای تحلیل آن ‏نداشت. در زمان کوتاهی، این پیام به جامعه منتقل شد که آقای روحانی نماد تمام‌عیار توقف وضع موجود است و ‏می‌تواند دفتر مدیریت کشور را یک بار ورق بزند و فصل جدیدی بگشاید.‏

‏ این بحث مهم است که چه عواملی روحانی را تبدیل به نماد کرد. من معتقد نیستم خود حسن روحانی رأی ‏آورد. شاید هر کس دیگری هم در وضعیت آقای روحانی قرار می‌گرفت، اگر چنین اجماعی روی او می‌شد و از این ‏زمینه‌ی اجتماعی برخوردار می‌شد، می‌توانست همین رأی را، کمی بالاتر یا پایین‌تر بیاورد؛ یعنی هسته‌ی ‏مرکزی رأی‌ او تغییر نمی‌کرد. بنابراین نکته‌ی کلیدی این است که تبدیل شدن به نماد برای عبور از وضعیت فعلی، ‏مهم‌ترین عامل موفقیت آقای روحانی بود.‏

‏ به عقیده‌ی من، این رأی به معنای قضاوت درباره‌ی کارنامه‌ی آقای روحانی یا برنامه‌های ایشان نیست، بلکه ‏مردم فقط تلاش کرده‌اند یک نماد برای عبور از وضع فعلی پیدا کنند و به او فرصت دهند. پس به این معنا، این رأی ‏از لحاظ هدف‌گذاری رأی عمیقی نیست. مقصودم این است که به لحاظ تحلیلی، این رأی مبتنی بر دریافت ‏دقیقی از آنچه از راه خواهد رسید نیست؛ بلکه تنها مبتنی بر شانس دادن به کسی است که مردم فکر می‌کنند ‏می‌تواند عمیق‌ترین تغییر را در وضعیت مدیریتی دولت فعلی ایجاد کند. به چند دلیل مردم چنین برداشتی کردند.‏

‏ اول اجماعی که روی آقای روحانی شکل گرفت. دوم اینکه آقای روحانی توسط بلندگوهای مختلف، هم از داخل ‏حاکمیت و هم بیرون آن، به عنوان قدرتمندترین موتور تغییر معرفی شد. سوم آنکه خود آقای روحانی با وضعیت ‏موجود به طور رادیکال برخورد کرد. چهارمین دلیل این بود که آقای روحانی رقیبان قدرتمندی نداشت. در واقع بخش ‏بزرگی از آرای آقای روحانی مختص او نیست، بلکه رأی منفی آقای جلیلی محسوب می‌شود. این عده آمدند تا ‏جلیلی رأی نیاورد، مهم نبود به چه کسی رأی می‌دهند، هر کس دیگری هم به جای روحانی بود به او رأی ‏می‌دادند.‏

‏ بنابراین من تصور می‌کنم که تحت این شرایط، آقای روحانی فعلاً دارای جنبه‌ی سمبلیک دارد. ظرف شش ماه تا ‏یک سال آینده، هر چه از فضای انتخاباتی فاصله بگیریم، از جنبه‌ی سمبلیک شخصیت آقای روحانی کاسته ‏می‌شود و به جنبه‌ی واقعی این شخصیت افزوده خواهد شد. به این ترتیب، مردم کمتر از روی هیجان، انتخابی را ‏که در 24 خرداد کردند داوری خواهند کرد. در این شرایط، زمانی نیز آقای روحانی از مرحله‌ی وعده، وارد مرحله‌ی ‏برنامه و سپس وارد مرحله‌ی اقدام می‌شود. هر چه این فرآیند قوی‌تر طی شود، جنبه‌ی سمبلیک این انتخاب و ‏این شخصیت کاهش پیدا می‌کند و مورد ارزیابی واقعی‌تری قرار می‌گیرد.‏

‏ * اصول‌گرایان با وجود آقای قالیباف، که نماد مدیریت و تدبیر بود و می‌توانست خلأ ناشی از مدیریت ‏دولت قبلی را پر کند، در انتخابات شکست خوردند. به نظر شما، تکثر اصول‌گرایان چقدر در انتخاب ‏مردم تأثیر گذاشت؟

‏ - به نظر من، شکی نیست که ما انتخابات بُرده را باختیم. اگر دکتر جلیلی غروب روز سه‌شنبه، چهارشنبه یا ‏حتی پنج‌شنبه می‌پذیرفت و کنار می‌رفت و اگر مذاکرات کناره‌گیری آقای جلیلی با موفقیت همراه بود (دانستن ‏این نکته مهم است که چرا این اتفاق نیفتاد)، آن گاه کنار بردن آقای ولایتی کار سختی نبود. اگر آقایان جلیلی و ‏ولایتی با هم از عرصه‌ی انتخابات کنار می‌رفتند، عملاً چند اتفاق رخ می‌داد.‏

‏ اول اینکه موجی اجتماعی ایجاد می‌شد که به نظر من، سرعت پیشروی موج منفی ائتلاف روحانی و عارف را ‏کُند می‌نمود یا حتی می‌شود تحت شرایطی فرض کرد که آن را متوقف می‌کرد. دوم، عده‌ای که در نظرسنجی‌ها ‏اعلام کرده بودند هنوز تصمیمی نگرفته‌اند (بین 10 تا 20 درصد)، بعد از مشاهده‌ی این مانور سیاسی، متقاعد ‏می‌شدند که باید به کاندیدای ائتلافی جریان اصول‌گرا رأی دهند. ویژگی منحصر‌به‌فرد این دوره از انتخابات این بود ‏که نظر بسیاری از افراد حتی پای صندوق عوض شد و هنگامی که به سمت صندوق‌های رأی حرکت می‌کردند، ‏نمی‌دانستند دقیقاً باید به چه کسی رأی بدهند.‏

‏ سومین نتیجه‌ی ائتلاف این بود که رأی منفی آقای جلیلی را از صحنه حذف می‌کرد. برای کشیده شدن انتخابات ‏به دور دوم، آقای روحانی باید منفیِ 300 هزار رأی می‌آورد؛ یعنی اگر حدوداً 300 هزار رأی از آرای فعلی آقای ‏روحانی کم می‌شد، انتخابات به دور دوم می‌رفت. البته درباره‌ی تعداد دقیق این آرا زمانی می‌توانیم قضاوت کنیم ‏که داده‌های تفصیلی، یعنی آرای صندوق‌ به‌ صندوق و حوزه‌ به ‌حوزه را در اختیار داشته باشیم.‏

‏ به نظر من، این سه اتفاق باعث می‌شد که در حداقلی‌ترین حالت ممکن، انتخابات به دور دوم کشیده شود. اگر ‏انتخابات به دور دوم کشیده می‌شد، ظرفیت اندکی برای حضور بدنه‌ی اجتماعی فتنه و جنبش سبز فراهم ‏می‌شد؛ یعنی مشارکت بالای 65 الی 70 درصد وجود می‌داشت. من ادعا نمی‌کنم که در دور دوم آقای قالیباف ‏حتماً برنده می‌شد، ولی ادعا می‌کنم که اگر جریان اصول‌گرا ائتلاف می‌کرد، بدون تردید، این انتخابات به دور دوم ‏کشیده می‌شد و در این موضوع هیچ شکی وجود ندارد.‏

‏  بنابراین معنای نتیجه‌ی فعلی این نیست که ما ضرورتاً به آقای روحانی باختیم، بلکه ما به آقای احمدی‌نژاد و به ‏مجموعه‌ی دیگری از اصول‌گرایان باختیم. پس در وهله‌ی اول، جریان اصول‌گرا به بی‌تدبیری و ناتوانی خود در گرفتن ‏تصمیم‌های بزرگ و به‌موقع باخت. این چیزی نیست که به سادگی بشود از کنارش گذشت. من فکر می‌کنم ‏مکانیسم تولید تصمیم اشتباه در جریان اصول‌گرایی، مکانیسمی عمیقاً قابل مطالعه است. ما باید این مکانیسم ‏را مطالعه کنیم، چون در غیر این صورت، در هر زمان و در هر انتخابات دیگری، این مکانیسم می‌توانددوباره فعال ‏شود و جریان اصول‌گرا را از مزیت‌های خودش محروم کند.‏

‏ نکته‌ی دوم درباره‌ی مسئله‌ی وحدت این است که دوستان ما در جبهه‌ی پایداری ظرف 3 تا 4 سال گذشته، به ‏ویژه بعد از انتخابات مجلس نهم، مجموعه‌ای از مبانی رفتار سیاسی و سبک و الگوی عمل سیاسی را توسعه ‏دادند که با سبک و الگوی عمل سیاسی رهبری مغایرت دارد. این جبهه بخشی از نیروهای حزب‌اللهی را طوری ‏تربیت کرد که منجر به سلسله ویژگی‌هایی، از جمله ائتلاف‌ستیزی، شده است. ویژگی ائتلاف‌ستیزی چند مبنا‌ ‏دارد. از سر اتفاق نیست که این افراد با هر نوع ائتلافی مخالفت می‌کنند و تصور می‌کنند پیروزی آن‌ها در این ‏است که از جمع خارج شوند و تنزه‌طلبی کنند.‏

‏ اگر دقت کنید، رهبری صبح روز رأی‌گیری فرمودند: «من راجع به انتخابات شوراها یکی از این لیست‌ها را انتخاب ‏کردم. عده‌ای را می‌شناختم و عده‌ای را هم نمی‌شناختم؛ ولی اعتماد کردم.» معنی این حرف این است که در ‏مکتب سیاسیِ ایشان، اعتماد کردن در حوزه‌ی کار سیاسی خیلی سخت نیست؛ بلکه به آسانی می‌توان ‏اعتماد کرد. ‏

‏ من تصور می‌کنم ما در حوزه‌ی مبانی مشکل داریم. مشکل جریان اصول‌گرا فقط این نیست که نتوانست رفتار ‏سیاسی درست را تشخیص دهد. امروزه یکی از مشکلات بزرگی که گریبان‌گیر ما شده این است که مبانی ‏انحرافی برای رفتار سیاسی به بخشی از بدنه‌ی نیروهای حزب‌اللهی تزریق شده که مبانی عمیقاً قابل بحث و ‏نادرستی است.‏

‏ * به نظر شما در وضعیت کنونی، اصول‌گراها باید چه واکنشی نشان دهند که سبب متشنج شدن ‏فضای عمومی حاکم بر کشور نشوند؟

‏ - من فکر می‌کنم اولین کار، نقد در داخل جریان اصول‌گراست. به نظر من، این فرآیند باید آرام و با‌اخلاق، ولی در ‏عین حال بی‌رحمانه انجام شود. باید بدون ملاحظه‌کاری خودمان را نقد کنیم تا بتوانیم با سرعت چشمگیری این ‏نقد را به نتیجه برسانیم. از آنجا که مقام معظم رهبری درباره‌ی سبک زندگی حرف زدند، پس باید در مورد سبک ‏سیاست‌ورزی اصول‌گرایانه با هم به تفاهم برسیم. به نظر من، باید بتوانیم از وضعیت فعلی بیرون بیاییم، در غیر ‏این صورت، با این اغتشاش فکری در مبانی، در انتخابات آینده سرنوشت‌مان ضرورتاً بهتر از انتخابات فعلی نخواهد ‏بود. ‏

دوم، جریان اصول‌گرا باید حقیقتاً به دولت فعلی برای پایبند ماندن به ارزش‌های انقلاب و حل مشکلات کشور ‏کمک کند؛ چرا که به نظر من، آینده‌ی انقلاب اسلامی به حل فوری بعضی از این مشکلات گره خورده است. من ‏معتقدم الآن زمان همکاری است، مگر اینکه دولت رویه‌ای در پیش بگیرد که به دامن رادیکالیسم چپ سقوط کند. ‏امیدواریم این اتفاق نیفتد، زیرا در این صورت، از ظرفیت‌ها و همکاری‌های جریان اصول‌گرا، که در حل مشکلات ‏فعلی بی‌نهایت مفید است، محروم می‌شود.‏

سومین کاری که به نظر من فوق‌العاده ضروری است عبارت است از ارائه کردن قرائت جدیدی از تفکر مقاومت. ‏یکی از برداشت‌های بسیار مهمی که از انتخابات 24 خرداد شد این بود که مردم بین دو تفکر سازش و مقاومت، ‏به تفکر سازش رأی دادند. در حال حاضر، نقطه‌ی محوری آنچه منابع غربی، نه منابع ضدانقلاب، در مورد انتخاب ‏مردم می‌گویند این است که مردم ایران پیوند بین اقتصاد و سیاست خارجی را کشف کردند و به کسی رأی دادند ‏که می‌تواند کارآمدترین شیوه را برای حل مشکلات سیاست خارجی در پیش بگیرد. اینکه این تحلیل چقدر ‏درست است بحث مفصلی است و من به دلایلی فکر نمی‌کنم به این معنا که از جانب غرب به داخل کشور پمپاژ ‏می‌شود، درست باشد.‏

اما نکته‌ای که اینجا اهمیت دارد این است که ما باید بتوانیم در مقطع بعد از 24 خرداد 92 روایت جدیدی را از تفکر ‏مقاومتی، به ویژه در حوزه‌ی سیاست خارجی و پرونده‌های امنیت ملی، ارائه کنیم که در تضاد با گرایش‌های ‏عمومی جامعه قرار نگیرد. این قرائت باید مبتنی بر درک دقیقی از گرایش‌های عمومی جامعه باشد و به دشمن ‏فرصت ندهد که نظام و مردم را در حوزه‌های امنیتی مقابل هم قرار دهد. به عبارت دیگر، تفکر مقاومت، معماری ‏نوینی لازم دارد که اگرچه اصول سابق را حفظ می‌کند، در نحوه‌ی ترکیب این اصول با همدیگر و شکل دادن به یک ‏منظومه‌ی فکری، ابتکارات جدیدی را به خرج می‌دهد. این نیاز جزء ضرورت‌های ماست.‏

‏ اصول‌گرایان کار چهارمی باید بکنند که شاید از همه‌ی موارد قبلی مهم‌تر است و من آن را «آغاز دوران جدیدی از ‏اجتماعی شدن» نام‌گذاری می‌کنم. خیلی روشن است و در جای خودش می‌شود بحث کرد که آنچه در 24 خرداد ‏دیدیم، حتماً واکنشی بود به اتفاقی که قبل‌تر در جامعه رخ داده بود. به لحاظ جامعه‌شناختی، همیشه این طور ‏است که پدیده‌های اجتماعی شکل می‌گیرند و پس از آن، پدیده‌های اجتماعی، پدیده‌های سیاسی را ‏می‌سازند. من تصور می‌کنم یکی از مهم‌ترین اولویت‌های کاری جریان اصول‌گرا این است که مثل فاصله‌ی ‏سال‌های 81 تا 84، یعنی اواخر دولت آقای خاتمی، به دوران جدیدی از اجتماعی شدن بازگردد (اجتماعی شدن ‏به معنای شناخت جامعه، پیوند برقرار کردن با جامعه و قدرتمند کردن آن در مقابل دولت، یعنی ایجاد تشکل‌هایی ‏که به آن جامعه‌ی مدنی می‌گویند). این یعنی توانمندسازی جامعه در مقابل دولت، اما من به معنی براندازانه از ‏آن استفاده نمی‌کنم. معنای مثبت آن این است که جامعه باید در وضعیتی قرار بگیرد که در مقابل دولت هویت ‏داشته باشد و از آن مطالبه کند. از این حیث باید داخل جریان اصول‌گرا، دوران جدیدی شروع شود. ما احتیاج داریم ‏که بار دیگر جامعه‌مان را بشناسیم و نسبت خودمان را با جامعه تعریف کنیم تا بتوانیم آن را در مقابل دولتی که ‏سر کار آمده است و می‌گوید: «من نماینده‌ی اکثریت هستم» نمایندگی کنیم. این نکته گمان می‌کنم اهمیت ‏فراوانی دارد. ‏

‏* به نظر شما اصول‌گراها چطور می‌توانند مطالبات خود را از دولت آقای روحانی پیگیری کنند؟

‏ - آقای دکتر روحانی کاندیدای بسیار پُروعده‌ای بود. من با مروری اجمالی، بیش از 100 وعده‌ی کاملاً روشن، قابل ‏پیگیری و تحقق‌پذیر را در مبارزات انتخاباتی ایشان شناسایی کردم. فکر می‌کنم فعلاً باید به دولت زمان دهیم تا ‏تیم خود را بچیند و امور را در دست بگیرد. پس از آن، در یک دوره‌ی شش‌ماهه تا یک‌ساله، دولت باید بعضی از ‏وعده‌های کوتاه‌مدت خود را محقق کند. آقای دکتر روحانی در مبارزات انتخاباتی، روز 24 خرداد را نقطه‌ی عطفی ‏در تاریخ کشور دانسته است. به این معنا که اگر او سر کار بیاید، صرفِ سر کار آمدن ایشان، بدون اینکه حتی ‏هیچ اقدامی انجام داده باشد، منجر به حل مشکلات کشور خواهد شد. به نظرم باید فرآیند مطالبه‌محوری به طور ‏جدی شروع شود. این مطالبات باید با زبانی لیّن، با رعایت اخلاق و به دور از مچ‌گیری باشد تا شرایط را به گونه‌ای ‏رقم بزند که دولت قادر نباشد وعده‌هایی را که در مبارزات انتخاباتی داده فراموش کند. این یکی از مشکلات ‏تاریخی ماست.‏

‏ * یکی از استراتژی‌های عیان غرب، اشاره‌ به مشکلات معیشتی و به تبع آن، کاهش مشارکت مردم ‏است. این ترفند بارها اجرا شده و در سال‌های اخیر، به صورت کاملاً رسمی اعلام شده است. مقام ‏معظم رهبری نیز چند بار در سخنانشان به آن نقب زده‌اند. این نتیجه‌ی معکوس چطور قابل توضیح ‏است؟ ‏

‏ - من فکر می‌کنم یکی از بزرگ‌ترین اشتباهات آقای روحانی در مبارزات انتخاباتی، دادن وعده‌ی لغو شدن یا ‏کاهش جدی تحریم‌ها در کوتاه‌مدت است. به زودی این اشتباه، خود او و دولتش را دچار دردسرهای جدی خواهد ‏کرد. اگر فرض را بر این بگذاریم که تحریم‌ها اساساً ابزارهایی هستند برای تغییر سیاست و سپس تغییر ساختار و ‏بعد تغییر رژیم، آن گاه به عقیده‌ی من، تحریم‌ها به عنوان ابزاری تولیدشده از جانب آمریکا، به سادگی کنار ‏گذاشته نخواهد شد.‏

‏ تجربه‌های بین‌المللی نیز این نکته را تأیید می‌کنند. مثلاً دولت عراق در سال 2003 شکل گرفت و اکنون 10 سال ‏از عمر آن می‌گذارد. این دولت با حمله‌ی آمریکا به عراق تشکیل شد و هنوز تحریم‌ها به طور کامل علیه آن لغو ‏نشده و نتوانسته است از زیر بعضی از بندهای تحریمی شورای امنیت سازمان ملل بیرون بیاید. رژیم تحریم‌ها ‏اساساً رژیمی متصلب است، همیشه همین طور بوده و راجع به ایران هم این‌چنین است. بر اساس موازین ‏حقوق بین‌الملل و قوانین داخلی آمریکا، فرآیند لغو یا کاهش تحریم‌ها، فرآیندی پیچیده و زمان‌بر است. ضمن اینکه ‏از نظر آمریکایی‌ها، تحریم‌ها نتیجه داده است. وقتی که تحریم نتیجه داده است، آن را لغو نمی‌کنند. ‏

یکی از بزرگ‌ترین اشتباهات خط سازش در انتخابات 92 این بود که خودش را نتیجه‌ی تأثیر تحریم‌ها معرفی کرد. ‏خط سازش به مردم گفت: «شما باید به من رأی بدهید، چون تحریم به شما فشار می‌آورد، تحریم مؤثر بوده و ‏من کسی هستم که ممکن است بتواند این فرآیند را تغییر دهد.»‏

اتفاقاً ارسال این پیام به طرف خارجی، که رفتارهای سیاسی داخل ایران چه در حاکمیت و چه در مردم تحت تأثیر ‏تحریم‌ها تغییر کرده است، باعث می‌شود که توان و انگیزه‌ی غرب برای تجدید نظر در حوزه‌ی تحریم به حداقل ‏برسد. به طور اصولی، خط سازش کمکی به کم شدن فشارها به طور بنیادین نمی‌کند؛ بلکه برعکس، ‏تجربه‌های بین‌المللی حاکی از این هستند که فشارها علیه کشورهایی که می‌خواستند پیشرفت کنند، زمانی ‏به طور اساسی کاهش پیدا کرد که طرف خارجی به این جمع‌بندی رسید که مکانیسم فشار ناکارآمد است.‏

در چین در دهه‌ی 70 چنین اتفاقی افتاد؛ کسینجر در دولت نیکسون به چین سفر کرد و برای اولین بار آمریکایی‌ها ‏به این نتیجه رسیدند که باید رویه‌ی براندازانه را درباره‌ی چین کنار بگذارند. بهتر است به عنوان دو کشوری که با ‏همدیگر همکاری می‌کنند، اما منافع متضادی دارند و حتی در مواردی با هم دشمن هستند، با همدیگر رابطه ‏داشته باشند. آمریکایی‌ها زمانی به این جمع‌بندی رسیدند که باور کردند چین این قدر خود‌کفا شده است که ‏مکانیسم‌های براندازانه به نتیجه نخواهد رسید. بنابراین آن فایل بسته شد. خانم و آقای لِوِرت، بارها راجع به ‏ایران در کتاب جدیدشان چنین نوشتند که باید طبق مدل چین با ایران برخورد کرد و آمریکا باید از فاز براندازی و ‏تغییر رژیم بیرون بیاید.‏

من تصور می‌کنم که ما باید منتظر سلسله گشایش‌های تاکتیکی باشیم. این گشایش‌ها یا به شکل ‏پیشنهادهای خوش‌آب‌و‌رنگ مطرح خواهد شد یا به شکل ترکیدن حباب‌هایی که الآن در بعضی حوزه‌های قیمتی، ‏مانند طلا یا ارز، وجود دارد. من نمی‌دانم درصد آن چقدر است، ولی بدون تردید، درصد قابل توجهی از آن، محصول ‏فضای روانی حاکم بر جامعه است. به عبارت دیگر، منشأ بسیاری از قیمت‌ها مبادله‌ای یا اقتصادی نیست؛ بلکه ‏روانی است. در واقع محصول جمع‌بندی ذهن خریداران و فروشندگان این است که بازار ناامن است. وقتی بازار ‏ناامن باشد، آن گاه قیمت کالا حتی اگر به اندازه‌ی موجود باشد، افزایش خواهد یافت، چون وقتی شما کالایتان را ‏می‌فروشید، برای اینکه آن را جایگزین کنید، باید قیمت بیشتری بپردازید.‏

به عقیده‌ی من، غربی‌ها تلاش خواهند کرد دولت آقای روحانی را ماندگار کنند. برای اینکه این اتفاق بیفتد، ‏وعده‌های گشایش اقتصادی می‌دهند یا بعضی مانورهای گشایش در حوزه‌ی اقتصادی را اجرا می‌کنند. برای طرف ‏غربی بی‌نهایت حیاتی است که مردم ایران به این جمع‌بندی برسند که انتخاب درست، همان خط سازش است ‏که مسیری بهینه‌تر، کوتاه‌تر و کم‌هزینه‌تر برای حل مشکلات است.‏

این بدان معناست که آن‌ها می‌خواهند این دولت ماندگار شود و مردم در انتخاب‌های بعدی، دوباره همین انتخاب ‏را تکرار کنند. من فکر نمی‌کنم این بازی برای آن‌ها همراه با موفقیت باشد؛ به این دلیل که دولت آقای روحانی به ‏زودی در معرض پارادوکس بزرگی در حوزه‌ی امنیت ملی و سیاست خارجی قرار می‌گیرد. به این شکل که یک ‏پارادایم، تبعیت از سیاست‌های نظام و تلاش برای حل مشکلات اقتصادی کشور بدون سازش با غرب است و ‏پارادایم دوم واگذاری امتیاز به غرب و دریافت امتیازهای کوچک، اما دارای خاصیت تبلیغاتی است. ‏

اگر دولت آقای دکتر روحانی مسیر دوم را برگزیند، دچار چالش‌های جدی درون‌ حاکمیت خواهد شد. من معتقدم ‏ایشان در وضعیتی نیست که بتواند تجربه‌ی سال‌های 81 تا 84 را مجدداً در مذاکرات هسته‌ای تکرار کند. واقعیت ‏این است که ساختار نظام جمهوری اسلامی به گونه‌ای تنظیم شده است که آن حد از سازش‌طلبی در سیاست ‏خارجی با موانع ساختاری مواجه می‌شود و طرف خارجی هم کاملاً بر این نکته واقف است. ‏

لذا من فکر می‌کنم همان طور که ما باید به فکر معماری جدیدی در سیاست خارجی باشیم، آمریکایی‌ها هم در ‏وضعیتی هستند که باید سیاست‌های خود را، به ویژه در حوزه‌ی هسته‌ای، درباره‌ی ایران بازنویسی کنند. ‏احتمالاً در طرف غربی، فرآیند پرسرعت بازنویسی دیپلماسی هسته‌ای در مقابل ایران شروع شده است. این ‏همان اتفاقی است که در چند روز گذشته شاهد آن بودیم.‏

در این چند روز ، سیلی از اظهارنظرهای مثبت خطاب به دولت آقای روحانی و شخص ایشان روانه شد. این‌ها به ‏این معنا نیست که عملاً در سیاست طرف غربی درباره‌ی ایران اتفاق متفاوتی بیفتد، بلکه به این معناست که ‏طرف غربی در حال افزایش شدید مطالبه‌ی تغییر سریع وضع موجود از دولت آقای روحانی است. غرب می‌خواهد ‏مردم را به این جمع‌بندی برساند که آمدن دولت جدید شرایطی را به وجود آورده است که دولت به سرعت بتواند ‏با دنیا مصالحه کند و مشکلات اقتصادی را حل نماید؛ آن گاه این مطالبه‌ی اجتماعی منجر به رفتارهای خاصی از ‏دولت در حوزه‌ی سیاست خارجی می‌شود.‏

کشورهای عربی دشمنی دیرینه‌ای با ایران دارند و مدام تروریست به ایران می‌فرستند؛ یعنی پول تروریست در ‏ایران علیه ایران را عرب‌ها پرداخت می‌کنند و حتی بیش از اسرائیل هزینه می‌کنند. اما امروز دسته‌جمعی به آقای ‏روحانی تبریک گفتند. آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها نیز به ایشان تبریک گفتند. همه‌ی آن‌ها علاوه بر تبریک، اذعان ‏کردند که آماده‌ی همکاری با ایران هستند.‏

اگر خودتان را به جای ناظری بگذارید که مشغول تماشای این صحنه است، به این نتیجه می‌رسید که آن‌ها با این ‏کار توپ را در زمین دولت می‌اندازند و این یعنی حالا نوبت یک قدم از جانب دولت ایران است؛ در حالی که به نظر ‏من، این دامی تبلیغاتی است که پیش روی این دولت قرار داده شده است. امیدوارم تیم امنیت ملی آقای روحانی ‏این قدر هوشمند باشد که این دام تبلیغاتی را تشخیص دهد، گرفتار آن نشود و تجربه‌ی گذشته را تکرار نکند. ‏تجربه‌ی گذشته از این جهت نگران‌کننده بود.‏

 --------------------------------------------------------

یک نقد بر این گفت وگو را اینجا بخوانید.

ارزیابی اولیه از پیروزی روحانی

به جامعه بازگرديم

 

اکنون فرداي انتخابات است. جريان اصولگرا ظاهرا انتخابات رياست جمهوري يازدهم را باخته است، آن هم به حريفي که خود ‏هيچ زمان نگفت اصلاح طلب است. نخستين سوال اين است: چرا چنين شد؟ هنوز وقت گله گذاري نرسيده است. سرجمع اما ‏اصولگرايان انتخابات برده را باختند، نه به حريف بلکه به خودشان. 

اصولگرايان به تصميم درست در زمان درست باختند. اينکه چرا چنين شد دلايلي مهم دارد که تکليف اول ما بازشناسي آن ‏است. قبل از انتخابات نوشتم که 24 خرداد آخر دنيا نيست. به سرعت بايد دوراني از نقد دروني آرام و بدون جنجال اما عميق ‏آغاز شود. بالاخره لابد مشکلي هست که انتخابات برده را در دقيقه 90 مي بازيم و عقلاي ما درست آن زمان که بايد خردمندي ‏کنند، کار ديگر مي کنند. نتيجه اين بحث، در نهايت بايد تدوين اصول و مباني يک سبک جديد سياست ورزي اصولگرايانه باشد که ‏در آوردگاه بعدي اجازه بروز مجدد مشکلات و ندانم کاري هاي فعلي را ندهد. 

نتيجه فرعي اين بحث اين خواهد بود که جريان اصولگرا حريف خود را بزرگ تر از آنچه هست درنظر نخواهد گرفت و اعتماد به ‏نفس خود را از دست نخواهد داد. بالاخره وقتي ما بدانيم که با يک مانور تاکتيکي ساده انتخابات 24 خرداد مي توانست به دور ‏دوم برود و در دور دوم بسيار بعيد بود نتيجه فعلي حاصل شود، حس نخواهيم کرد به حريف باخته ايم و در اين صورت توان ‏بازسازي تشکيلاتي و گفتماني جريان اصولگرا بيشتر و سرعت اين روند افزون تر خواهد شد. مي ماند اينکه بپرسيم اگر فقط يک ‏مانور تاکتيکي ساده لازم بود (که نامش را مي توان ائتلاف يا هر چيز ديگر گذاشت) چرا اصولگرايان نتوانستند اين مانور را سروقت ‏انجام بدهند، که اين بحثي دروني است و ربطي به ضعف هاي ما در مقابل حريف ندارد بلکه اساسا مربوط به مشکلاتي در ‏مباني و سبک سياست ورزي است که ظرف 8 سال گذشته تحت تاثير آنچه مي توان آن را مکتب احمدي نژاد ناميد، درون راس ‏و بدنه جريان اصولگرا به وجود آمده است. 

سوال دوم اين است که با طرف پيروز چگونه بايد رفتار کرد؟ اين اولابستگي به اين دارد که طرف پيروز چگونه رفتار کند و ثانيا ‏بسته به اين است که جريان اصولگرا چه راهبردي را براي بازسازي دروني خود و ارتباط گيري مجدد با جامعه در پيش خواهد ‏گرفت. آقاي روحاني اکنون مي گويد نه اصلاح طلب است، نه اصولگرا اما هم اصلاح طلب است هم اصولگرا. 

معناي ضمني اين سخن اين است که ايشان خود را در دام راديکاليسم چپ نخواهد انداخت. علايم هم نشان مي دهد شيخ ‏حسن روحاني مراقب هست که چپ گرايي افراطي تا چه ميزان مي تواند براي اعتبار عمومي او مضر باشد. براي همين بود که ‏ديروز در نخستين کنفرانس خبري خود گفت: من رئيس جمهور همه مردم هستم نه يک جريان خاص. هر چه دولت گرايش ‏بيشتري به چپ راديکال پيدا کند، خود به خود فضا پلاريزه خواهد شد، تقابل هايي شکل مي گيرد و جريان انقلاب از هويت و ‏موجوديت خود در مقابل بازگشت ضدانقلاب دفاع خواهد کرد؛ کاري هم از کسي ساخته نيست. اما اگر دولت همچنان که وعده ‏کرده معتدل باشد و تمرکز خود را بر حل مشکلات از طريق تجميع امکانات کشور قرار بدهد آن وقت مي تواند و شايد بايد رويه ‏متفاوتي در پيش گرفته شود. مهم تر از اين، هنوز پاسخ اين سوال روشن نيست که آيا حسن روحاني تلاش خواهد کرد نماينده ‏خط سازش در سياست خارجي باشد يا نه. اين قطعي نيست که روحاني اکنون تصميم گرفته باشد همان کارهايي را در پرونده ‏هسته اي بکند که در فاصله 81 تا 84 کرد. چه ديروز نيز در پاسخ به خبرنگار فرانس 24 گفت: «دوران توقف غني سازي گذشته ‏است». بايد صبر کرد تا ببينيم روحاني درسي از اين 8 سال آموخته و تغييري کرده يا اينکه همچنان در پي تکرار تجربه پيشين ‏است. 

سومين سوال اين است که جامعه از دولت جديد چه مي خواهد؟ همه در انتخابات وعده دادند اما مردم به حسن روحاني ‏فرصت داده که وعده هاي خود را اجرا کند. وعده هاي بزرگي به مردم داده شده است. همه اين وعده ها را هم در حالي داده ‏اند که وضعيت کشور و امکانات و مقدورات رئيس جمهور براي تدبير اين وضعيت را به خوبي مي دانسته اند. طبعا دولت بايد ‏زماني معقول در اختيار داشته باشد تا سازمان کار خود را سرپا کند. پس از آن، در زماني نه چندان بلند، مردم منتظر عمل به ‏وعده ها و مشاهده ظهور نتايج آنها – چنان که وعده داده شده- خواهند بود. 

بنابراين، به سرعت جريان اصولگرا تکليفي جدي در حوزه نقد و مطالبه خواهد داشت. در نهايت، ترديدي نيست آنچه در 24 ‏خرداد رخ داد، بازتابي بود از يک مجموعه تحولات که در حوزه اجتماعي رخ داده است. سياست همواره بازتابي از جامعه بوده ‏است. يک تکليف مهم براي اصولگرايان از اين پس اين خواهد بود که دوران جديدي از اجتماعي شدن را آغاز کنند. اين اجتماعي ‏شدن هم به معناي تلاشي عميق براي بازشناسي جامعه است و هم يافتن راه هايي بهتر و کارآمدتر براي برقراري ارتباط با ‏آن. بايد مجددا به جامعه بازگشت. هر اتفاقي افتاده باشد آنجا رخ داده است بنابراين اگر راهي هم براي اصلاح فضاي فعلي ‏وجود داشته باشد بايد در بطن جامعه جست وجو شود نه در محيط سياسي و دالان هاي قدرت.‏

سر مقاله روزنامه وطن امروز در روز سه شنبه 28 خرداد 1392

ارزیابی اولیه از پیروزی روحانی

به جامعه بازگرديم

 

اکنون فرداي انتخابات است. جريان اصولگرا ظاهرا انتخابات رياست جمهوري يازدهم را باخته است، آن هم به حريفي که خود ‏هيچ زمان نگفت اصلاح طلب است. نخستين سوال اين است: چرا چنين شد؟ هنوز وقت گله گذاري نرسيده است. سرجمع اما ‏اصولگرايان انتخابات برده را باختند، نه به حريف بلکه به خودشان. 

اصولگرايان به تصميم درست در زمان درست باختند. اينکه چرا چنين شد دلايلي مهم دارد که تکليف اول ما بازشناسي آن ‏است. قبل از انتخابات نوشتم که 24 خرداد آخر دنيا نيست. به سرعت بايد دوراني از نقد دروني آرام و بدون جنجال اما عميق ‏آغاز شود. بالاخره لابد مشکلي هست که انتخابات برده را در دقيقه 90 مي بازيم و عقلاي ما درست آن زمان که بايد خردمندي ‏کنند، کار ديگر مي کنند. نتيجه اين بحث، در نهايت بايد تدوين اصول و مباني يک سبک جديد سياست ورزي اصولگرايانه باشد که ‏در آوردگاه بعدي اجازه بروز مجدد مشکلات و ندانم کاري هاي فعلي را ندهد. 

نتيجه فرعي اين بحث اين خواهد بود که جريان اصولگرا حريف خود را بزرگ تر از آنچه هست درنظر نخواهد گرفت و اعتماد به ‏نفس خود را از دست نخواهد داد. بالاخره وقتي ما بدانيم که با يک مانور تاکتيکي ساده انتخابات 24 خرداد مي توانست به دور ‏دوم برود و در دور دوم بسيار بعيد بود نتيجه فعلي حاصل شود، حس نخواهيم کرد به حريف باخته ايم و در اين صورت توان ‏بازسازي تشکيلاتي و گفتماني جريان اصولگرا بيشتر و سرعت اين روند افزون تر خواهد شد. مي ماند اينکه بپرسيم اگر فقط يک ‏مانور تاکتيکي ساده لازم بود (که نامش را مي توان ائتلاف يا هر چيز ديگر گذاشت) چرا اصولگرايان نتوانستند اين مانور را سروقت ‏انجام بدهند، که اين بحثي دروني است و ربطي به ضعف هاي ما در مقابل حريف ندارد بلکه اساسا مربوط به مشکلاتي در ‏مباني و سبک سياست ورزي است که ظرف 8 سال گذشته تحت تاثير آنچه مي توان آن را مکتب احمدي نژاد ناميد، درون راس ‏و بدنه جريان اصولگرا به وجود آمده است. 

سوال دوم اين است که با طرف پيروز چگونه بايد رفتار کرد؟ اين اولابستگي به اين دارد که طرف پيروز چگونه رفتار کند و ثانيا ‏بسته به اين است که جريان اصولگرا چه راهبردي را براي بازسازي دروني خود و ارتباط گيري مجدد با جامعه در پيش خواهد ‏گرفت. آقاي روحاني اکنون مي گويد نه اصلاح طلب است، نه اصولگرا اما هم اصلاح طلب است هم اصولگرا. 

معناي ضمني اين سخن اين است که ايشان خود را در دام راديکاليسم چپ نخواهد انداخت. علايم هم نشان مي دهد شيخ ‏حسن روحاني مراقب هست که چپ گرايي افراطي تا چه ميزان مي تواند براي اعتبار عمومي او مضر باشد. براي همين بود که ‏ديروز در نخستين کنفرانس خبري خود گفت: من رئيس جمهور همه مردم هستم نه يک جريان خاص. هر چه دولت گرايش ‏بيشتري به چپ راديکال پيدا کند، خود به خود فضا پلاريزه خواهد شد، تقابل هايي شکل مي گيرد و جريان انقلاب از هويت و ‏موجوديت خود در مقابل بازگشت ضدانقلاب دفاع خواهد کرد؛ کاري هم از کسي ساخته نيست. اما اگر دولت همچنان که وعده ‏کرده معتدل باشد و تمرکز خود را بر حل مشکلات از طريق تجميع امکانات کشور قرار بدهد آن وقت مي تواند و شايد بايد رويه ‏متفاوتي در پيش گرفته شود. مهم تر از اين، هنوز پاسخ اين سوال روشن نيست که آيا حسن روحاني تلاش خواهد کرد نماينده ‏خط سازش در سياست خارجي باشد يا نه. اين قطعي نيست که روحاني اکنون تصميم گرفته باشد همان کارهايي را در پرونده ‏هسته اي بکند که در فاصله 81 تا 84 کرد. چه ديروز نيز در پاسخ به خبرنگار فرانس 24 گفت: «دوران توقف غني سازي گذشته ‏است». بايد صبر کرد تا ببينيم روحاني درسي از اين 8 سال آموخته و تغييري کرده يا اينکه همچنان در پي تکرار تجربه پيشين ‏است. 

سومين سوال اين است که جامعه از دولت جديد چه مي خواهد؟ همه در انتخابات وعده دادند اما مردم به حسن روحاني ‏فرصت داده که وعده هاي خود را اجرا کند. وعده هاي بزرگي به مردم داده شده است. همه اين وعده ها را هم در حالي داده ‏اند که وضعيت کشور و امکانات و مقدورات رئيس جمهور براي تدبير اين وضعيت را به خوبي مي دانسته اند. طبعا دولت بايد ‏زماني معقول در اختيار داشته باشد تا سازمان کار خود را سرپا کند. پس از آن، در زماني نه چندان بلند، مردم منتظر عمل به ‏وعده ها و مشاهده ظهور نتايج آنها – چنان که وعده داده شده- خواهند بود. 

بنابراين، به سرعت جريان اصولگرا تکليفي جدي در حوزه نقد و مطالبه خواهد داشت. در نهايت، ترديدي نيست آنچه در 24 ‏خرداد رخ داد، بازتابي بود از يک مجموعه تحولات که در حوزه اجتماعي رخ داده است. سياست همواره بازتابي از جامعه بوده ‏است. يک تکليف مهم براي اصولگرايان از اين پس اين خواهد بود که دوران جديدي از اجتماعي شدن را آغاز کنند. اين اجتماعي ‏شدن هم به معناي تلاشي عميق براي بازشناسي جامعه است و هم يافتن راه هايي بهتر و کارآمدتر براي برقراري ارتباط با ‏آن. بايد مجددا به جامعه بازگشت. هر اتفاقي افتاده باشد آنجا رخ داده است بنابراين اگر راهي هم براي اصلاح فضاي فعلي ‏وجود داشته باشد بايد در بطن جامعه جست وجو شود نه در محيط سياسي و دالان هاي قدرت.‏

سر مقاله روزنامه وطن امروز در روز سه شنبه 28 خرداد 1392