.

.

سرمقاله


انتشار خبر استعفای! وزیر اطلاعات در ساعات پایانی یکشنبه شب- ساعتی که روزنامه ها زیر چاپ رفته اند و توزیع آنها آغاز می شود- قدری عجیب بود، درست مانند زمان انتشار خبر تغییر وزیر امور خارجه در شب تاسوعا که چند روز تعطیلی پشت سر هم افتاده بود و در حالی که او در سفر سنگال به سر می برد. اصلا انتشار خبر چرا تحت عنوان «استعفا»؟ چرا در خبر منتشره متن استعفایی وجود نداشت؟ برکناری یک مقام مهم بدون هیچ توجیه روشن و واگذاری تحلیل آن به رسانه های خارجی؟!... ناگهان روز سه شنبه آقای اسفندیار رحیم مشایی آفتابی می شود و با الفاظی دوپهلو می گوید «ابعاد تحولات و قیام های مردم منطقه را باید با علم به قصد و طرح قدرت های بزرگ برای تسلط به منطقه تحلیل کرد و در لایه های پایین تحولات متوقف نشویم. دستگاه های مسئول باید در اسرع وقت ضعف های اطلاعاتی و ارتباطی خود را در خصوص تحولات منطقه جبران کنند».


او همچنین می گوید «نمی توانیم با قاطعیت نتیجه بگیریم که خواسته و افق آرمان مردم این کشورها دقیقاً همان مطالبات و خواسته های ملت ایران است... نداشتن اخبار و تحلیل صحیح و دقیق درباره هر یک از این کشورها و ارتباط همه این رویدادها با طرح کلان سلطه گران [ارتباط همه این رویدادها با طرح کلان سلطه گران!!؟] ما را در موضع گیری ها و تصمیم گیری ها به اشتباه خواهد انداخت». آیا عزیمت مشایی به دربار شاه اردن و همزمان، گسیل دستیار ارشد او- بقایی- به کاخ علی عبدالله صالح در یمن در راستای آگاهی از «طرح کلان سلطه گران در ارتباط با همین انقلاب های منطقه» بوده است؟! می توان با چینش چند معلوم در کنار هم، پرده از روی برخی مجهولات برداشت. اظهارات اخیر آقای مشایی را که همزمان در قواره وزیر خارجه و اطلاعات ظاهر شده- مانند مواقعی که از موضع وزیر فرهنگ و ارشاد یا وزیر کشور و رئیس سازمان مدیریت و برنامه ریزی سخن می گوید!- می توان در کنار اظهارات چندی پیش وی نهاد که از اسلام ایرانی دم زد و سندی به دست جریان های ضدایرانی منطقه ساخت تا بگویند غصه ایرانی ها، اسلام نیست، کشورگشایی است! یا در کنار اظهارات ملک عبدالله اردن که گفت ایران در حال تشکیل هلال شیعی و تسخیر منطقه است. به راستی سؤال مهمی است که «اردن» کجای نقشه سیاسی خاورمیانه جدید و در حال تحول قرار دارد، همچنان که یمن.


ماجرای برکناری وزیر اطلاعات یا تغییر وزیر خارجه را از دو منظر می توان ارزیابی کرد. یکی از زاویه تلقی رئیس جمهور محترم، و دیگری از منظر پازل بزرگی به نام تحولات خاورمیانه و نگرانی جبهه دشمن از نقش ویژه ایران در این تحولات و آرایش جبهه دشمن.


چه نامی بر تحولات خاورمیانه می توان نهاد؟ 10 سال پیش، استراتژیست های تیم بوش از «جنگ جهانی چهارم» و خاورمیانه جدید و قرن جدید آمریکایی سخن گفتند؟ کارشان که به بن بست خورد، پای عنوان جنگ نرم به میان کشیده شد. امروز سخن از «انقلاب»هاست. این منطقه همچنان که 4 جنگ را در کمتر از 8 سال در افغانستان و عراق و لبنان و غزه تجربه کرد، چشم به بیداری «اسلامی» در حدفاصل ترکیه و عراق و لبنان و فلسطین و مصر و عربستان و لیبی و تونس و بحرین و یمن و... گشود. در واقع جنگی همه جانبه با مختصات به هم آمیخته گرم و سرد، و سخت و نرم در جریان است. یک جنگ بزرگ با جبهه های متعدد. بعد از ماتم بزرگ آمریکا در لبنان و غزه و عراق، مصر یکی از 3 رکن مهم سیاست خارجی کاخ سفید در منطقه بود که فرو ریخت. اضطرابی که از ناحیه سرنگونی حسنی مبارک به جان سران دو رکن دیگر (اسرائیل و رژیم سعودی) افتاده قابل محاسبه نیست. این دو ستون دیگر در چه وضعیتی به سر می برند؟ اگر از این حقیقت عبور کنیم که سران دو رژیم هر لحظه منتظرند انتفاضه اسلامی از درون مرزهای فلسطین و عربستان بجوشد، یک نگرانی واقعی در تحلیل های زمامداران هر دو رژیم موج می زند و آن اینکه می گویند اسرائیل یا عربستان توسط جبهه مقاومت و کشورهای دستخوش انقلاب اسلامی «محاصره» شده اند. اسرائیل خود را در محاصره رو به تقویت از جانب لبنان، سوریه، غزه و اینک مصر جدید می بیند همچنان که عربستان می داند رژیم پوسیده و وابسته و مرتجعی است که در محاصره عراق، سوریه و به تدریج مصر و بحرین و یمن انقلابی قرار گرفته است. در این میان هر دو کشور نگرانی ویژه ای نسبت به انتفاضه مشابه در «اردن» دارند، کشوری همجوار اسرائیل و عربستان.


آنها با نگرانی، دوام یا اسقاط ملک عبدالله اردنی را رصد می کنند و یقین دارند اگر این دیوار تیغه ای فرو بریزد چهارراه بزرگی در قلب خاورمیانه گشوده می شود، چندان که یکی از مقامات ارشد صهیونیستی چند ماه پیش گفته بود فرو ریختن اردن در همسایگی عراق جدید یعنی پیش آمدن و رسیدن ایران از شرق به مرزهای اسرائیل. براساس این واقعیات، جای سؤال دارد که دور زدن وزارت خارجه- دستگاه زیر نظر رئیس جمهور محترم- و ارتباط ویژه با پادشاه اسلام ستیز و مطلقاً آمریکایی اردن واجد چه معنایی می تواند باشد؟ جز بازی در زمین و نقشه دشمن؟ خوش بینانه اگر بنگریم آقای مشایی به اعتبار خامی و ناپختگی، وارد این بازی شده که باید گفت اگر خامی بوده چرا وارد این گود شده و به رغم مخالفت وزارت خارجه و سایر نهادهای ذی ربط، اصرار بر تداوم بازی در زمین دشمن وجود داشته است و چرا باید آقای مشایی و تیم وی به جای توبیخ شدن، وزارت خارجه یا اطلاعات را سرزنش کنند؟ اما اگر از این خوش گمانی عبور کنیم- که اصرار بر تداوم راه غلط، این خوش گمانی را نقض می کند- تحلیل دیگر این خواهد بود که صرف نظر از تصور و تلقی رئیس جمهور محترم، دور زدن وزارت خارجه و بسترسازی برای فشلی و کم کاری آن در طول یک سال اخیر، براساس سناریویی شک برانگیز و هماهنگ صورت گرفته است، سناریویی که فاز دیگر آن از مدت ها قبل متوجه وزارت اطلاعات به عنوان چشم رصدگر و مشت اقتدار نظام در برابر فتنه گران داخلی و خارجی بوده است. این سناریو یک بار 13 سال پیش- به بهانه قتل های زنجیره ای- در دولت اصلاحات به شکل علنی و «شمشیر از رو» علیه وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی به اجرا درآمد تا اگر توانست به طور کامل این نهاد را «قفل» کند اما اگر هم این هدف حداکثری اجرایی نشد، بتوان وزارت را به انفعال و فشلی کشاند. سناریوی مذکور همواره در دستورکار سرویس های سه گانه سیا، موساد و اینتلیجنس سرویس قرار داشته است. وزارت اطلاعات به ویژه طی 2 سؤال اخیر به خاطر نقش آفرینی های درخشان و کم سابقه(از جمله در برابر فتنه 88 و شبکه موساد و گروهک ریگی و...) مورد حقد و کینه دشمنان تابلودار نظام و سرویس های بیگانه ای قرار داشته که انهدام سناریوی 20 ساله خود را در فتنه سبز به چشم می دیدند.


خیال و نقشه دشمنان، به تضعیف دستگاه هایی چون وزارت خارجه و اطلاعات محدود نمی شود. آنها در شطرنج بزرگ خاورمیانه و درحالی که در معرض هزیمت کامل قرار گرفته اند، به کلیت دولت اصولگرا و رئیس جمهور آن به چشم یک خاکریز بزرگ می نگرند. این تحلیل راز مگویی نیست و بارها در کلام سیاستمداران و تحلیل گران آمریکایی و اسرائیلی و انگلیسی منتشر شده که غرب چه در چالش هسته ای و چه درباره تغییر نقشه وجغرافیای سیاسی خاورمیانه، پروژه را با اصلاح طلبان بسته و تمام کرده بود اما روی کارآمدن اصولگرایان به ویژه احمدی نژاد و اطاعت و هماهنگی آنها با رهبری که تدبیر و شجاعت را به هم آمیخته، هر دو پروژه را به ضدخود تبدیل کرد. آنها می دانند که ضربه بزرگ را از اضمحلال سناریوی حاکمیت دوگانه و انسجام حاکمیت زیرلوای ولایت فقیه خورده اند و بنابراین ضربه را باید به خاکریز اول نظام- یعنی دولت و رئیس جمهور- بزنند اما نه از روبرو، بلکه از عمق دولت! و نه با گارد تقابل بلکه با نفوذ به روش اسب تروا. در شطرنج نیز وقتی مهره های دو حریف به مقابل هم می رسند و یکدیگر را سد می کنند، تنها مهره ای که امکان دور زدن و پریدن از روی مهره های حریف را دارد، مهره اسب است. اصطلاح نظامی آن- اگرچه نارسا- پیاده کردن چترباز در عمق جبهه حریف و اصطلاح اطلاعاتی آن نفوذ و همرنگی و زدن شبیخون به هنگام غفلت از عمق جبهه مقابل است.


فتنه سال 88 از چنین تحلیلی برآمد چرا که طیفی در غرب مانند شیمون پرز به این پروژه رسیده بودند که «جنگ با جمهوری اسلامی از داخل مرزهای ایران آغاز می شود و اپوزیسیون سبز به نیابت از ما با رژیم می جنگند». قرائن و شواهد بسیار نشان می دهد دشمن پس از هزیمت در آن فتنه، درصدد است به خاکریز اول نظام- دولت مکتبی و اصولگرا - از درون آن و به واسطه ایجاد تقابل و بن بست با نظام آسیب بزند، از جمله به علت کینه ای که نسبت به خط شکنی احمدی نژاد و کلیت دولت اصولگرا در برابر جبهه استکبار دارد و فارغ از این که رئیس جمهور در ذهن خویش چه تصور و قضاوتی می کند. در این فاز، آشکار است که فرقه انحرافی چند نفره- و البته وصل شده با عقبه و بقایای فتنه سبز- تقلا می کند سناریوی مرده حاکمیت دوگانه را به هر قیمت ولو رفتارهای انتحاری زنده کند. برای آمریکایی که در وضعیت مرگ و زندگی مجبور شد پشت نوکران 30 ساله را به اعتبار وخامت اوضاع در خاورمیانه خالی کند، فرمان انتحار مهره های کم بهاتر در ایران به طریق اولی واجب است، اتفاقی که درباره برخی سران خاکستری فتنه سبز هم رخ داد.


احمدی نژاد در جبهه ولایت بارها به صف دشمن زده و در کنار پرچمداری، خط شکنی کرده است. درست به دلیل همین خدمتگزاری و عدالت خواهی و دشمن ستیزی هم بود که مورد تأیید و حمایت و پشتیبانی جبهه بزرگ اصولگرایان و مقتدای فرزانه انقلاب قرار گرفت. اما تحرکات روشنی در جریان است تا در این اتفاق و انسجام و اتحاد رخنه اندازد و وقتی میان دولت و نظام فاصله انداخت، ابتدا با دولت و سپس با اصل نظام جمهوری اسلامی به عنوان خارچشم جبهه استکبار تسویه حساب کند. هدف این پروژه زدن رگ و ریشه های حیات دولت به دست برخی عناصر نفوذی است. کدام درخت با قطع ریشه ها می تواند ادامه حیات دهد؟ اصولگرایی سرمایه بزرگ نظام ماست و نظام و جبهه اصولگرایان نمی گذارند غباری بر این سرمایه بنشیند تا چه رسد به آسیب یا غارت اعتبار آن. با این حال باید کلام حضرت امام خمینی(ره) را متذکر شد که می فرمودند اگر غفلت کنیم، توهم پیروزی برای ما سستی می آورد و ریشه های گندیده برای توطئه به هم می رسند.


ملت و مسئولان ما رمز پیروزی را می دانند. مکتب ما شاقول روشنی درکف مؤمنان قرار داده است. «به پروردگارت سوگند ایمان نمی آورند مگر آن که در مشاجرات، حکمیت نزد تو آورند، سپس در نفس خویش هیچ حرجی نسبت به حکمی که دادی پیدا نکنند و تسلیم کامل باشند (سوره نساء- آیه 65). انقلاب اسلامی ما را همین فرمول معجزه آسا در طوفان های بزرگ پیش برد و نگین یکدانه حلقه انقلاب ها و رویدادهای بزرگ خاورمیانه کرد. در مقابل، زحمت هایی که در این سه دهه پدید آمد ناشی از برخی غفلت ها بود که اصحاب جبهه حق کردند تا زبان بریده دشمنان دراز شد. بارها فتنه از سیمای زشت خود نقاب گشود و شاهد بازاری! شد چون ناشنیده مانده بود هشدار امیرمؤمنان(ع) درباره آغاز تکوین آن؛ «... و اگر حق خالص می ماند و با باطل نمی آمیخت، زبان معاندان از ملامت حق کوتاه و قطع می شد» (خطبه 50 نهج البلاغه).


احمدی نژاد که اراده کرد پا جای پای شهید رجایی- مرد مکتبی مقلد امام- بگذارد، بارها دشمن را به عزا نشاند و دوستان انقلاب در جای جای خاورمیانه را شادمان کرد. این روزها که مسلمانان بی پناه در بحرین و یمن و لیبی و عربستان و فلسطین و... به خاک و خون کشیده می شوند و زیر شکنجه دژخیمان مظلومانه و بی سروصدا جان می سپارند، تنها امیدشان به جمهوری اسلامی است. اکنون اولین و مهم ترین مسئولیت، رسیدن به فریاد آنهاست و هرکاری جز این، خیانت به امت اسلامی و شراکت در ریختن خون آنان است. هیچ روزی - به ویژه امروز- روز شاد کردن دشمن نیست. امروز روز ناامید کردن دشمنان و شتافتن به یاری مظلومان منطقه است. امروز روز لبیک است نه روز اما و اگر و لیک. خدا نیاورد روزی را که شرمنده رسول خدا، امیرمؤمنان و فاطمه زهرا(علیهم السلام) شویم به خاطر خالی کردن پشت مستضعفان انقلابی جهان و غفلت از مرز جبهه دوست و دشمن. امروز روز شوکت جبهه امیرمؤمنان(ع) به برکت دلاوری مالک اشترها و عمارهاست، اگر از اشعث ها غفلت نشود. انتظار آن است که احمدی نژاد، مالک اشتر باشد حتی اگر این بار در تشخیص این که تیر پرتاب شده از جانب دشمن - با امضای «م ن عبدالله الناصح»!- از سر خیانت و فریب است، به خطا رفته باشد. بنده خیرخواه خدا و مشق آموزه های دشمن؟!







تحولات منطقه رازگشایی چند ابهام


آیا تفاوت مبنایی وجود دارد که انقلاب در مصر و تونس به نقطه «تغییر» رسید ولی در لیبی، یمن و بحرین هنوز نرسیده است؟ آیا «سرکوب»، روند انقلاب را تحت تاثیر جدی قرار داده است؟ آیا غرب بعد از تجربه تونس و مصر، راه سوار شدن بر اوضاع و مهار آن را پیدا کرده است؟ آیا «جغرافیا» در تونس، مصر، لیبی، یمن و بحرین عامل اصلی در این «تفاوت ها» است؟ آیا انقلاب-ولو فعلا- در همین نقطه متوقف شده است؟ چه چشم اندازی فراروی تحولات کنونی قرار دارد، مثبت است یا منفی؟
این سؤالات مهمترین سؤالاتی است که در تحلیل تحولات منطقه فرا روی ما قرار دارند و سبب تحلیل های متفاوت پیرامون وضعیت جاری شده و طبعا پاسخ به آنها می تواند از بسیاری ابهامات «راز زدایی» کند.
بعضی برای تحلیل این تفاوت ها به سراغ جغرافیای این انقلابها رفته اند و خواسته اند بگویند تاکتیک ها و آثار ناشی از تفاوت های آن به نتایج متفاوت منجر شده است. براساس این نگرش مردم تونس و مصر- بطور نسبی- به پیروزی رسیدند چون انقلابیون از یک سو نقطه ثقل تمرکز اعتراضات خود را «پایتخت» قرار دادند و از سوی دیگر در پایتخت نقطه ای اساسی- خیابان مرکزی بورقیبه در تونس و میدان مرکزی التحریر در مصر- را در اختیار گرفتند و این طبیعی بود که سقوط خیابان بورقیبه به مثابه سقوط رژیم بن علی و سقوط میدان التحریر به مثابه سقوط رژیم مبارک باشد در حالیکه انقلابیون در لیبی به جای تمرکز روی پایتخت تظاهرات خود را متوجه شهرهای دیگرکردند و اگرچه توانستند بخش اعظم لیبی را آزاد نمایند ولی چون «طرابلس» در اختیار قذافی بود، رژیم توانست بماند و انقلابیون را عقب بزند کما اینکه در مورد یمن هم انقلابیون در روزهای آغازین از شهرهای پیرامونی پایتخت شروع کردند و یک هفته بعد دامنه انقلاب را به پایتخت کشاندند ولی در این فاصله علی عبدالله صالح خود را آماده مواجهه با این شرایط کرده بود. اگر این تحلیل را بپذیریم باید بگوییم رژیم های دیکتاتوری فقط در شرایط «غافلگیری» سقوط می کنند و حال آنکه سرنگونی رژیم پهلوی بطلان چنین تحلیلی را آشکار می کند. انقلاب ایران ابتدا از شهرهای پیرامونی نظیر قم، تبریز، جهرم، یزد و... شروع شد و ماهها طول کشید تا دامنه آن به پایتخت برسد و در پایتخت هم میدان خاصی کانون حضور و تجمع مردم نبود. البته ما با این پاسخ نمی خواهیم بگوییم تاکتیک ها و نقاط خاص هیچ تاثیری در روند پیروزی یا شکست یک قیام یا انقلاب ندارند بلکه سخن در تاثیر بلامعارض آن است.
بعضی هم گفته اند «سرکوب» جواب داده و به عامل اصلی ضعیف شدن شعله انقلاب ها در کشورهای لیبی، یمن و بحرین تبدیل شده است. براساس این نگرش، مردم در تونس و مصر توانستند رژیم های حاکم را به زودی به «تمکین» وادار نمایند چون رژیم های بن علی و مبارک در مورد استفاده گسترده از قدرت نظامی تردید داشتند. در تونس ارتش و دستگاه امنیتی بعد از چند روز مقاومت از صحنه تحولات کنار رفتند و در مصر نیز ارتش از ابتدا معتقد بود اهرم نظامی کار را بدتر می کند این در حالی است که رژیم های قذافی و عبدالله صالح از ابتدا درباره استفاده از اهرم نظامی مصمم بودند و از آن استفاده کردند. در بحرین نیز اگرچه تا دو هفته پس از آغاز قیام تردیدهایی درباره بکارگیری نیروی نظامی وجود داشت ولی به زودی «آل خلیفه» مماشات و تردید را کنار گذاشته و به شدیدترین وجه از اهرم نظامی استفاده کردند. براساس این نگرش انقلاب های مردمی در این منطقه و مناطق مشابه، زمانی به پیروزی می رسند که از اهرم نظامی علیه آنان استفاده نشود و یا استفاده از آن با محدودیت های زیاد مواجه باشد. اگر این نظریه را بپذیریم باید بگوییم برای مدتها وقوع تحولات مهمی از قبیل آنچه در 3-2 ماه اخیر اتفاق افتاد، متوقف شده است. این نظریه درست نیست چرا که اولا هنوز زود است که بگوییم استفاده از «مشت آهنین» مردم لیبی، یمن و بحرین را به خانه می کشاند و ثانیا علیرغم استفاده گسترده از اهرم نظامی هنوز مردم این سه کشور در صحنه حضور دارند و هر روز زمزمه تغییر حکومت در این کشورها به گوش می رسد. البته در عین حال نمی توان کتمان کرد که مردم- بخصوص در لیبی و بحرین- در مواجهه با مشت آهنین دچار مشکلات و محدودیت های زیادی شده اند و از آزادی عمل آنها کاسته شده است. همه می دانیم که نیروهای مدنی در «اعتراضات مسالمت آمیز» ظرفیت بیشتری برای مقابله با نظام حاکم دارند.
بعضی هم گفته اند غرب بعد از تحولات تونس و یمن، راه کنترل امواج انقلاب های مردمی را پیدا کرده است و لذا اگرچه غرب در مواجهه با انقلاب تونس و مصر، دچار سردرگمی و انفعال گردید ولی توانست راه سلطه بر انقلاب های سه کشور دیگر را پیدا کند. براساس این نگرش انقلاب در لیبی، یمن و بحرین پیش نمی رود چون غرب در مقابل آن ایستاده است و در نتیجه تا زمانی که غرب نخواهد رژیم دیگری در این منطقه فرو نمی پاشد! البته ممکن است غرب خود به قذافی و عبدالله صالح بگوید که کشورشان را ترک کنند و پس از آن به دسته ای از مخالفان اجازه دهند جایگزین این رژیم ها بشوند. استناد این نظریه عمدتا به تحرکات دیپلماتیک و نظامی غرب در لیبی است. این در حالی است که غرب در لیبی و یمن اگرچه رژیم های کشورهای فوق را در کنار خود دارند ولی در ظرف اجتماعی و مردمی این کشورها از توانایی های خاصی برخوردار نیستند. آمریکایی ها سال هاست که ارتباط فعالی با بدنه اجتماعی لیبی و یمن نداشته اند هر چند تردیدی در این نیست که در این سال ها دستگاه های جاسوسی و اطلاعاتی غرب قطعاً عناصری از نخبگان را به خود متصل کرده اند ولی از آنجا که جنس غرب و عواملشان با جنس مردم و انقلاب آنان تفاوت دارد، نمی توان پذیرفت که غرب توانسته جریان فعالی را به نفع خود وارد صحنه کرده و از طریق آنان امید پیروزی را از توده ها ستانده و مردم را به خانه هایشان برگردانده است. برخورد سخت غرب با پدیده لیبی و برخورد سخت آل سعود و آل خلیفه با مردم بحرین نشان می دهد که غرب در حوزه قدرت نرم، کشورهای یاد شده را دور از دسترس خود ارزیابی می نماید. در این میان گفتنی است که متأسفانه بعضی هم با این «گمانه» که این انقلاب ها از اساس به وجود آمدند تا تداوم حیات رژیم صهیونیستی را ممکن گردانند - چرا که اسرائیل همواره ثبات خود را در بی ثبات کردن دیگران دیده است- نسبت به آینده این انقلاب ها خوشبین نیستند ولی برای اثبات نظر خود حتی یک سند یا دلیل قابل قبول هم ارائه نمی کنند!
بعضی هم معتقدند به هر ترتیب و به هر دلیل انقلاب های اخیر با مانع جدی مواجه گردیده و جز «خاموشی» سرنوشتی ندارند بنابراین منافع ملی کشور و نظام اقتضا می کند که ظرفیت سیاسی و دیپلماتیک خود را برای «عادی سازی» شرایط وارد میدان نمائیم. البته اگر به سابقه مراجعه کنیم اینها نه در دوره حضرت امام و نه در دوره کنونی هیچگاه خیزش های اسلامی را با ترازوی منافع ملی منطبق و همخوان ندیده و از آن حمایت نکرده اند و پاره ای هم بدون آنکه جرأت علنی کردن موضع خود را داشته باشند، حفظ رژیم های آمریکایی و کار با این رژیم ها را «مطلوب» ارزیابی می کنند. اینها البته قادر نیستند از دهها سال پیگیری این سیاست به «دستاورد»ی اشاره کنند و یا حتی نمی توانند ثابت کنند که سکوت ما در مقابل عملکرد ضد مردمی رژیم های وابسته، از دامنه خشم آمریکا و رژیم هایی مثل آل سعود علیه ایران کاسته است. کینه عمیق آنان نسبت به انقلاب اسلامی، امام و... حتی در دوره ریاست صاحب نظریه «گفت وگوی تمدن ها» بر ایران موج می زد.
درمورد روند تحولات در حوزه عربی- اسلامی گفتنی های دیگری هم وجود دارد:
1- تردیدی در این نیست که کشورها با یکدیگر تفاوت هایی داشته و تاکتیک های متفاوت هم در پیدایی و روند یک پدیده اثر خاص خود را دارند ولی نباید تردید کرد که انقلاب ها - که عده ای از اذعان به آن اجتناب می نمایند- حتی در تونس و مصر به سرانجام نرسیده و تازه آغاز شده اند. در مصر رفتن رژیم حسنی مبارک، طلیعه انقلابی است که روی خواهد داد و به احتمال زیاد مدت زمانی لازم است تا انقلاب مصر و تونس به پیروزی برسد. این انقلاب ها در این فاصله زمانی بالغ خواهند شد و این کشورها را به کشورهای دیگری با هویت اسلامی تبدیل می کند. این مسئله در مورد بحرین و یمن هم صدق می کند. مردم بحرین در این مرحله توانستند همگانی بودن خواست خود مبنی بر تغییر رژیم آل خلیفه را به اثبات رسانده و عدم مشروعیت آن راثبت کنند. رژیم آل سعود و دنباله آن در بحرین با مشت آهنین وارد شدند و مانعی بر سر راه پیروزی به وجود آوردند اما مگر مردم بحرین قادر نیستند به مشت آهنین مجهز شوند؟ مگر شیعیان در لبنان و یمن بعد از مواجهه با مشت آهنین دشمن خود به آن مجهز نشده و معادله را به ضرر دشمن جنایتکار تغییر ندادند؟ پس چه جای آن است که خیال کنیم قیام بحرین و... به پایان راه رسیده است.
2- غرب تلاش زیادی برای شناختن این انقلابات، علل پیدایی آنها و یافتن راهی برای سیطره بر آنها انجام می دهد. نگاهی به حجم عظیم سفرهای دیپلمات های غربی به منطقه و محور بودن تحولات این منطقه در سرمقاله ها و گزارش های اصلی روزنامه های معتبر آمریکا و اروپا به خوبی از تمرکز غرب بر روی این تحولات خبر می دهند ولی دلیل روشنی برای اینکه ثابت کند حجم عظیم این تلاش ها در نهایت بر «اراده مردم برای تغییر» غلبه می کند وجود ندارد کما اینکه با استناد به تجربه تلاش غرب برای حفظ رژیم پهلوی در ایران، رژیم نمیری در سودان و... این تلاش ها قاعدتاً قرین موفقیت نخواهند بود. کما اینکه وعده الهی مبنی بر غلبه مستضعفین بر مستکبرین هم این را نشان می دهد و می دانیم که «ولن یخلف الله وعده» (حج آیه 22) اگر در لیبی، انقلابیون با مشکل مواجه هستند از این روست که از ابتدا دست به اسلحه برده و مبارزه سیاسی را به مبارزه ای نظامی تبدیل کردند و مواجهه نظامی -در کوتاه مدت- به نفع قذافی تمام شد و حضور نظامی ناتو را نیز در پی داشت و این در حالی بود که ورود ناتو اوضاع را نظامی تر کرد و همه می دانند که وقتی نظامی گری حرف اول را بزند رژیم قذافی در مقایسه با انقلابیون از امکانات بیشتری برخوردار خواهد بود.
3- تحولات بحرین وضعیت معکوس لیبی را به نمایش گذاشت در اینجا مبارزه مردم مسالمت آمیز بود، قاعده حضور در میدان اصلی پایتخت هم رعایت شد ولی رژیم به اهرم نظامی متوسل شد در حالی که این اهرم فقدان مشروعیت آل خلیفه را مضاعف کرد و راه را بر انواعی از اقدامات ضد حکومتی به روی مردم بحرین گشود. در نهایت ممکن است رفتن آل خلیفه چند ماه دیگر به درازا بکشد ولی تردیدی نیست که مردم طی هفته های آینده رفتن قذافی و صالح را مشاهده خواهند کرد و این تازه طلیعه صبح است.


سعدالله زارعی




--------------------------------------------------------------

یکشنبه 28 فروردین 1390


آل سعود در یک قدمی سقوط
لشگرکشی آل سعود به بحرین و قتل عام وحشیانه مردم مظلوم و غیرمسلح این سرزمین شیعه نشین -که به ناحق و در جریان خیانت شاه معدوم از ایران جدا شده است- اگر چه رخدادی تلخ و فاجعه آمیز است اما تمامی شواهد و قرائن موجود بی آن که گزافه و اغراقی در میان باشد، حکایت از آن دارند که آل سعود به پایان حیات نفرت انگیز خود رسیده است و خاورمیانه اسلامی در آینده ای بسیار نزدیک از این جرثومه فساد و تباهی و متحد تابلودار اسرائیل پاکسازی می شود. براساس همین شواهد که در این یادداشت به نمونه هایی از آن اشاره می شود، بعید به نظر می رسد خاندان آل سعود از روز بد حادثه ای که پیش روی دارند، جان سالم به در برند و در مجازات این خاندان تحت قیمومیت آمریکا، تنها به فروپاشی حاکمیت آنها بسنده شود، بخوانید؛
1-«مارتین ایندایک» سفیر سابق آمریکا در اسرائیل و مدیر بخش خارجی موسسه «بروکینگز» طی یادداشتی در روزنامه واشنگتن پست - 7 آوریل / 18 فروردین- به فهرستی از نقاط آسیب پادشاهی آل سعود اشاره کرده و به گونه ای تلویحی، ادامه حاکمیت این خاندان در شبه جزیره عربستان را ناممکن ارزیابی می کند. «ایندایک» که نظرات وی در میان دولتمردان آمریکا از اعتبار بالایی برخوردار است، تنها راه پیش پای آمریکا برای حفظ حاکمیت آل سعود را تبدیل «پادشاهی مطلقه» به «مشروطه سلطنتی» می داند ولی بلافاصله می افزاید «با توجه به امواج بلند سونامی اسلامی در خاورمیانه و شمال آفریقا، بعید به نظر می رسد که فرصتی برای این تغییر ساختار در حکومت آل سعود باقی مانده باشد». مارتین ایندایک توضیح می دهد حکومت کنونی عربستان، بر گرفته از مدل حکومت های استبدادی قرن 15 میلادی است که نمی تواند در قرن 21 شانس دوام داشته باشد و در مواجهه با خیزش های امروز خاورمیانه، به طور کامل از بین خواهد رفت.
سفیر سابق آمریکا در اسرائیل در ادامه تحلیل -بخوانید گزارش- خود از شرایط شکننده و روبه زوال آل سعود می نویسد؛ «بسته کمک های مالی به ارزش یکصد میلیارد دلار و تعهد ایجاد 60 هزار فرصت شغلی که ملک عبدالله وعده داده است، نمی تواند از خروش مردم و مخصوصاً جوانان عربستان علیه آل سعود جلوگیری کند» و می افزاید «مردم این مبلغ را فقط بخشی از مطالبات خود می دانند که تاکنون از آنان دریغ شده است» و می نویسد «جاذبه استقلال و آزادی سیاسی که از آن سوی مرزها و امروز از ایران پمپاژ می شود و از طریق اینترنت و تلویزیون های کابلی در میان شهروندان عربستان منتشر می شود، چیزی نیست که ملک عبدالله بتواند با پرداخت رشوه مالی و اختناق پلیسی مانع گسترش آن شود».
2- دیپلمات های سعودی در محافل سیاسی و رسانه ای آمریکا و کشورهای اروپایی به «دیپلمات های شرمسار»- ASHAMED DIPLOMATS- شهرت دارند چرا که به شدت از روبرو شدن با خبرنگاران و مصاحبه با آنان پرهیز می کنند. رسانه های غربی بر این باورند که آنچه دیپلمات های سعودی را از روبرو شدن با خبرنگاران پرهیز می دهد، نگرانی آنها از پرسش های احتمالی درباره ساختار حکومتی آل سعود است. ساختاری که هیچ توضیح قابل قبولی برای آن وجود ندارد. حاکمیت یک خاندان دست نشانده انگلیس و تحت قیمومیت کنونی آمریکا بر مردم عربستان، بی آن که در آن از انتخابات و دخالت مردم در تعیین سرنوشت خویش کمترین اثر و نشانه ای باشد. پرهیز دیپلمات های سعودی از روبرو شدن با خبرنگاران تا آنجاست که وزیر خارجه عربستان نیز در جریان دیدار با همتایان خود از حضور در کنفرانس مشترک خبری که یک رسم تعریف شده دیپلماتیک است خودداری می کند.
از سوی دیگر اکثر دانشجویان عربستان که در خارج از کشور خویش به تحصیل اشتغال دارند نیز به دانشجویان خجالتی و کم حرف معروفند و بسیاری از آنها در هیچیک از مباحث سیاسی که در میان دانشجویان متداول و معمول است شرکت نمی کنند. برخی از این دانشجویان انکار نمی کنند که با حکومت قرون وسطایی آل سعود موافق نیستند و آنها را دایناسورهای فرار کرده از پارک ژوراسیک می دانند! ولی از بیم بازخواست دستگاه امنیتی عربستان ترجیح می دهند مخالفت خود را ابراز نکنند. یکی از همین دانشجویان به هفته نامه آمریکایی «نیویورکر» می گوید؛ تا چند ماه قبل، از این که یک شهروند عربستان سعودی هستم، احساس ناخوشایند و آزاردهنده ای داشتم و در برخی از مواقع خود را یکی از ایرانیان عرب زبان معرفی می کردم اما امروزه با شکل گیری قیام مردمی علیه آل سعود، دیگر آن احساس را ندارم و مخصوصا در کنار برادران فلسطینی خود، احساس شرمندگی و حقارت نمی کنم.
3- چهارشنبه هفته گذشته- 24 فروردین ماه- روزنامه سعودی «عکاظ» به نقل از سایت «ایلاف» که وابسته به وهابیون دربار سعودی است، نوشت؛ آیا هیچکس مقاله های ضد ایرانی ما را می خواند یا این مطالب را که همه روزه در رسانه های کشورمان منتشر می کنیم برای خودمان می نویسیم تا خشم خود را از حضور پرقدرت ایران در همه جای خاورمیانه و حتی شمال آفریقا کاهش دهیم؟! ایران فقط با گروه های شیعه در کشورهای عربی ارتباط ندارد، بلکه با جنبش سنی مذهب حماس در فلسطین نیز مرتبط است و شاید تعجب کنید اگر گفته شود در میان مردم لیبی هم حضور دارد. ایران اکنون نیروگاه هسته ای دارد، زیردریایی می سازد، موشک دوربرد و پیشرفته تولید می کند و همه جا در میان مردم ما حضور دارد. ایران اکنون به شبحی تبدیل شده که در باغ های ما گردش می کند ولی ما او را نمی بینیم و نمی دانیم کجاست؟
4- همان روز- چهارشنبه- سمر مقرون، یکی از نویسندگان معروف عربستان در روزنامه سعودی «الجزیره» نوشت «این روزها هرکس به من می رسد، مرا به خاطر مقالاتی که علیه ایران می نویسم، سرزنش می کند و به من تهمت ضد شیعی می زند و به شدت از انقلاب بحرین حمایت می کند. این افراد با این که شهروند عربستانی هستند خیلی بیشتر از شهروندان ایرانی از نظام اسلامی ایران حمایت می کنند و ما را نویسندگان جیره خوار می نامند. این افراد در رسانه های عربستان نمی توانند به نفع ایران شعار بدهند ولی در محافل خود و از طریق سایت های اینترنتی، به صراحت از ایران و حتی از نظامیان ایران دفاع می کنند. چنین افکاری نشان دهنده یک طرز تفکر خطرناک و جدی در میان جامعه ماست و باید آن را خطرناکترین دشمن خود بدانیم».
5- در یکی از اسناد منتشر شده ویکی لیکس به ملاقات سری «مئیر داگان» - رئیس وقت سازمان موساد- با «نیکلاس برنز» معاون وقت وزارت خارجه آمریکا در سال 2007 میلادی اشاره شده است. این ملاقات همزمان با فروش 63 میلیارد دلار تسلیحات نظامی از سوی آمریکا به عربستان سعودی صورت گرفته و موضوع آن رایزنی با اسرائیل و ارزیابی پی آمدهای فروش تسلیحات یاد شده به عربستان است. در این ملاقات، مئیر داگان به وزارت خارجه آمریکا اطمینان می دهد که از فروش تسلیحات نظامی به عربستان نگران نیست و در توضیح نظر خود می گوید؛ آل سعود، متحد منطقه ای ما هستند ضمن آن که توان و مهارت های لازم برای استفاده از سلاح های مدرن را ندارند و این تسلیحات در اختیار مستشاران و نظامیان آمریکایی باقی می ماند. رئیس وقت موساد در این ملاقات به نکته ای اشاره می کند که با توجه به تهدید اخیر عربستان علیه جمهوری اسلامی ایران و حضور بزدلانه و جنایتکارانه ارتش این کشور در بحرین، نکته ای شنیدنی است. داگان می گوید؛ توان ارتش عربستان فقط در حد و اندازه مقابله با یک قبیله بدون سلاح عرب است و اساساً قدرت تقابل با یک ارتش منظم و حتی یک قبیله عرب مسلح را ندارد.
گفتنی است که دو سال قبل، ارتش آل سعود با تجهیزات کامل زمینی و هوایی برای کمک به علی عبدالله صالح در سرکوب انقلابیون جنوب یمن- الحوثی ها- وارد یمن شد ولی در فاصله ای بسیار کوتاه، شکست سخت و سنگینی را تحمل کرده و با برجای نهادن بسیاری از ادوات نظامی خود- حداقل 7 تانک و دو فروند بالگرد و انبوهی از تجهیزات و تسلیحات فردی نظامیان سعودی - مجبور به عقب نشینی شد.
6- با توجه به نکات فوق که فقط اندکی از بسیارهاست و از پایه های لرزان رژیم آل سعود حکایت می کند و با در نظر گرفتن امواج بلند سونامی اسلامی که منطقه را فرا گرفته و هر روز بر دامنه و بلندای آن افزوده می شود، به آسانی می توان نتیجه گرفت که پادشاهان آل سعود با لشگرکشی به بحرین و قتل عام مردم بی دفاع آن دست به خودکشی زده اند و سقوط حتمی خود را جلو انداخته اند. چرا؟!
الف: مگر مردم مسلمان عربستان با مردم مصر، تونس، اردن، یمن، لیبی و... چه تفاوت عمده ای دارند؟ و مگر نه این که طی چند ماه اخیر بارها نارضایتی خود از رژیم آل سعود را فریاد زده و سرکوب ها نیز به اعتراف حامیان و دولتمردان آل سعود در کاهش خشم و نفرت مردم نسبت به دیکتاتورهای حاکم بر سرزمین وحی کمترین تاثیری نداشته است؟ بنابراین عربستان نیز مانند سایر کشورهای اسلامی تحت سلطه دیکتاتورهای دست نشانده آبستن حادثه است و به قول «مارتین ایندایک» از سونامی اسلامی در امان نیست. گفتنی است برخی از منابع غربی به کوچ تعداد قابل توجهی از اعضای خاندان آل سعود به آمریکا و کشورهای اروپایی طی چند ماه اخیر خبر داده اند. به گزارش این منابع، شاهزاده های سعودی از شرکت بلاک واتر «BLACK WATER »که یک ارتش خصوصی و مشهور آمریکایی است برای حفاظت از خود، مزدور استخدام کرده اند.
ب:نظامیان سعودی در بحرین به هنگام حضور در صحنه برای سرکوب و قتل عام مردم از ماسک استفاده می کنند و به شدت از این که شناخته شوند بیم دارند. و در همان حال، نشانه های قابل توجهی از سرپیچی و تمرد نظامیان سعودی برای اعزام به بحرین گزارش شده است. به نوشته گزارشگر «وال استریت ژورنال»، نظامیان سعودی با توجه به تحولات اخیر خاورمیانه، سقوط رژیم آل سعود را نزدیک می دانند و از اینکه قربانی بلندپروازی های خاندان آل سعود شوند وحشت دارند. گزارشگر وال استریت ژورنال می نویسد؛ وحشت فرماندهان و سربازان سعودی از پشت ماسک ها نیز به آسانی قابل دیدن است.
ج: تقریبا تمامی شاهزادگان سعودی و فرماندهان و صاحب منصبان رژیم آل سعود در ایالات مختلف آمریکا و کشورهای اروپایی صاحب قصرهای افسانه ای هستند و چند ماه از سال را در این کشورها به سر می برند، بنابراین شناسایی و انتقام از آنها به آسانی امکان پذیر است و شنیده ها حکایت از آن دارد که جوانان بحرینی در انتقام خویش از این جرثومه های فساد و تباهی مصمم هستند و سوگند یاد کرده اند که گریبان آنها را حتی بعد از سقوط رژیم آل سعود نیز رها نکنند. چرا که اعدام انقلابی آنها را در هر نقطه دنیا یک تکلیف الهی می دانند و الحق که چنین است.
د: آل خلیفه، اساساً از ساکنان بحرین نیستند و از قبایل بادیه نشینی بوده اند که بعد از خیانت شاه معدوم و جدایی استان بحرین از ایران، به این منطقه کوچانده شده اند و از سوی دیگر عمده ترین منابع و ذخایر نفتی عربستان در منطقه شیعه نشین قطیف قرار گرفته است که پیوندهای دیرینه با مردم بحرین دارند و طی چند هفته گذشته بارها در اعتراض به حاکمیت آل سعود و به حمایت از مردم مظلوم بحرین دست به تظاهرات زده اند. مردم قطیف با استناد به سوابق تاریخی خود و مختصات جغرافیایی منطقه خواستار جدایی از عربستان و تشکیل یک کشور مستقل هستند. رژیم آل سعود طی چند سال گذشته برای بر هم زدن ترکیب جمعیتی قطیف و بحرین اقدام به کوچاندن برخی از قبایل عرب به این دو منطقه کرده است که امروزه مردم بحرین و قطیف آنان را به چشم بیگانه می نگرند و اعلام کرده اند که در حکومت آینده، آنها را خارجیان پاسپورت دار تلقی می کنند نه از اتباع شناسنامه دار در بحرین و قطیف.
7- و بالاخره همه شواهد و قرائن حکایت از آن دارند که رژیم قرون وسطایی آل سعود فقط چند گام کوتاه با سقوط فاصله دارد و بدیهی است اعضای خاندان آل سعود، صاحب منصبان دربار سعودی و نظامیان اعزامی به بحرین در صورتی که پس از پایان ماجرا- که بسیار نزدیک است- زنده بمانند، در هیچ نقطه دنیا از انتقام ملت های مسلمان در امان نیستند.

حسین شریعتمداری
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد